حمل اجساد خونین زندانیان اعدام شده توسط دیگر یاران زندانیانشان در زندانهای جمهوری اسلامی ایرانسایت انتگراسیون-

04.11.2007
روز شنبه سوم نوامبر به مناسبت دهمین سال تأسیس مرکز یارهای پزشکی* (Medizinische Flüchtlingshilfe Bochum e.V، به اختصار MFH) یک گردهم آئی در یکی از سالن های ساختمان موزه هنر در مرکز شهر بوخوم برگزار شد. در مراسم دهمین سال تأسیس انجمن یاری های پزشکی شهر بوخوم، آقای م. ح. از زندانیان سیاسی سابق ایران که از پشتیبانی های این انجمن برخوردار بوده است، در یک سخنرانی کوتاه به دلایل خروج خود از ایران و به نمونه ای از جنایتهائی که در زندانهای رژیم شاهد آن بوده است اشاره کرد. او همچنین با توضیح برخی سختی هایی که در آلمان با آن مواجه بوده، به تأثیرات روحی- اجتماعی این مسئله بر روی خود و خانواده اش پرداخت.این سخنرانی همزمان به آلمانی ترجمه میشد. هنگامی که آقای ح. از یکی از خاطرات تکان دهنده خود در دوران زندان در باره حمل اجساد خونین زندانیان اعدام شده توسط دیگر یاران زندانیانشان سخن میگفت، جمعیت تحت تأثیر قرار گرفته و زمانی که آقای ح. در ادامه صحبتهایش آرزوی توقف و برچیده شدن حکم اعدام در سراسر جهان را مطرح کرد، حاضرین نیز با کف زدن های خود از او حمایت کردند.
خانمها و آقایان، دوستان عزیز،من در سال 1998 ، تنها و بدون خانواده ام از ایران به آلمان آمده و درخواست پناهندگی نمودم. خوشحالم که امشب به من فرصتی داده شد تا بتوانم در دهمین سالگرد تأسیس ام- اف- ها درمورد خودم و هم در مورد اینکه چرا به آلمان آمدم و اینکه چگونه با ام- اف- ها آشنا شدم، با شما صحبت کنم.از ژوئن سال 1980 در ایران موج وسیع دستگیری، زندانی کردن، شکنجه و اعدام مبارزین آزادی و مدافعین حقوق بشر و فعالین کارگری، و آنان که برای برابری حقوق زنان فعالیت میکردند و نیز دانشجویان دگر اندیش بالا گرفت. این در حالی بود که سرکوب اقلیت های ملی و مذهبی از همان سال بر سر کار آمدن حکومت اسلامی شروع شده بود.در آن زمان من بعنوان یک کارگر در بخش راه سازی کار میکردم و در دفاع از حقوق کارگران هوادار یک سازمان چپ بودم. در اوائل تابستان همان سال بود که دستگیر و به زندان افتادم و در مجموع 29 ماه شرایط سخت زندان را در زندانهای مختلف و در چند شهرمختلف تجربه کردم.در مدت زندان هیچگاه اعلام جرمی برعلیه من ارائه نشد، هیچگاه وکیلی نداشتم و مانند بسیاری دیگر از زندانیان هیچگاه دادگاهی نشدم. در عوض بارها شکنجه شدم و سه بار به دلیل شدت شکنجه یا بخاطر تأثیرات بعد از شکنجه، به بیمارستان منتقل شدم. یک بار نیز پاهایم را بخاطر جراحت و زخمهای عفونی شدیدی که بعد از شکنجه ایجاد شده بود، عمل کردند.اکنون و پس ازسالهای سال، شدت شکنجه ها و غم و اندوه دوستان و رفقائی که از دست دادم، هنوز هم مرا رها نکرده و شب و روز با من همراه است.در زمانی که درزندان بودم رژیم جمهوری اسلامی ایران به این دلیل که زندانیان مارکسیست را کافر و نجس میدانست، بعد از تیر باران کردنشان، برای حمل اجساد آنها از دیگر زندانیان استفاده میکرد. آنها مرا به دفعات مجبور به این کار کردند. هنوز گرمای خون پیکر دوستانی که موقع حمل جسد هایشان، خونشان بر روی دست و پایم جاری می شد را احساس می کنم. در 28 سال گذشته و به گفته گروه های مختلف اپورسیون ایرانی، بیش از 100 هزار نفر از زندانیان و فعالین سیاسی در ایران به روشهای مختلف کشته و اعدام شده اند. اعدام انسانها بویژه اعدام درملاء عام، همچنان در ایران ادامه دارد. و من هر بار با شنیدن خبر یک اعدام جدید، یک بار دیگر به آن سالها بر میگردم. بدلیل همین احساس و تجربه تلخ و جانگداز است که آرزو میکنم که اعدام برای همیشه و در همه جای این کره خاکی برچیده شود.
به هرحال در آن سالها، اگر چه من نیز در لیست اعدام قرار داشتم، اما از طریق ارتباطاطی که برخی از افراد فامیل من با مقامات محلی برقرار کرده بودند، آنهم با پرداخت وثیقه بسیار بسیار سنگین، توانستم از زندان آزاد شوم، اما اجازه کار و تحصیل نداشته و مجاز نبودم منطقه محل سکونتم را ترک کنم.بعد از رهائی از زندان، بصورت مخفی به فعالیت های سیاسی خودم ادامه دادم. چند سال بعد، بدنبال یک مأموریت تشکیلاتی در حالی که لو رفته بودم، برای آنکه دستگیر نشوم، ابتدا مدتی مخفی شدم و سپس برای حفظ جانم و بدون آنکه امکان خداحافظی از همسر و دو فرزندم را پیدا کنم ، ناچارا از ایران خارج شده و به آلمان آمدم.متأسفانه دلایل پناهندگی من توسط اداره فدرال در امور پناهندگی پذیرفته نشد. شکایت من به دادگاه نیز با موفقیت همراه نبود. اما بلاخره بعد از 9 سال و پس از دومین درخواست مجدد، موفق شدم در ماه ژوئن امسال، قبولی بر اساس بند 7 ماده 60 قانون اقامت ( آبشیبه فربوت- Abschiebeverbot) دریافت کنم. دو سال و نیم بعد از خروج من از ایران، همسرم به همراه بچه ها یمان با قبول خطر و هزینه خیلی زیاد از ایران خارج شدند تا خود را به من برسانند. اما وقتی به آلمان رسیدند، تنها پسر کوچکمان همراه همسرم بود. پسر بزرگمان که آن موقع 15 ساله بود، در یکی از کشورهای مسیر، از طرف قاچاقچی ها به گروگان گرفته شده بود. آنها پول خیلی زیادی میخواستند تا او را هم به نزد ما بفرستند. این جدائی و بی خبری و ترس، ضربه روحی شدیدی برای همسر و پسر بزرگم بود که هنوز هم از آن رنج میبرند.سه هفته بعد و با آمدن پسر بزرگمان، اگر چه خوشحال بودیم که بلاخره دوباره همه در کنار هم هستیم، اما باید خود را برای یک دوره جدید از سختی ها آماده می کردیم. زندگی با دولدونگ و زندگی تحت پوشش قانون سوسیال مخصوص پناهجویان.دولدونگ داشتن یعنی برخوردار نبودن از امکانات درمانی کافی، نداشتن اجازه کار، زندگی در هایم (خوابگاه) پناهندگی با امکانات بهداشتی بسیار پائین، زندگی با افرادی از ملیتها و فرهنگ های مختلف آنهم درمحیطی تنگ و بسته و در حالی که هرکدام از این انسانها سرنوشت جداگانه ای پشت سر خود داشته و اغلب از انواع فشارهای فکری و روحی رنج میبرند. و بلاخره "دولدنگی" بودن یعنی زندگی برای سالهای طولانی دراتاق های کوچک بدون اجازه ترک محل زندگی و بدون چشم انداز مثبتی نسبت به آینده. این وضعیت، خاطرات تلخ گذشته زندان و محرومیتهای اجتماعی ای بعد از زندان را در من زنده میکرد ولی سختر از خاطراتی که هر روز در من زنده میشدند این بود که اکنون باید شاهد همه این فشارها در مورد همسر و بچه ها یمان هم باشم. نمی دانم شما احساس من را تا چه حد درک میکنید، اما امیدوارم قوانین تبعیض آمیز و محدود کننده ای که در آلمان یک زندگی انسانی را از هزاران هزار پناهجو سلب کرده است، هرچه زودتر برچیده شود.هنوز هم همسر و بچه های من با مشکل اقامت روبرو هستند. قبولی من، موجب اقامت برای همسرم و دیگر افراد خانواده ام نشد و بدلیل آنکه درست چند روز قبل از به اجرا در آمدن قانون جدید اقامت، پسر کوچکمان 18 ساله شده بود، اکنون دیگر این قانون هم شامل خانواده من نمیشود! اما با وجود همه این سختی ها، خوشبختانه بچه های ما توانستند در درس و مدرسه موفق پیش بروند. پسر بزرگم اکنون 22 ساله است. او پارسال دبیرستان را تمام کرده و از دانشگاه هم پذیرش گرفته است. اما اجازه بدهید احساسم را با شما راحت در میان بگذارم. بزرگترین فشار در این سالها در آلمان، احساس بی عدالتی ای بود که فکر میکردم در مورد من و خانواده ام اعمال میشود. امروز از خودم می پرسم چرا از همان اول، موقعیت پناهندگی سیاسی من به رسمیت شناخته نشد و راستی چه کسی مسئول سالهای سختی است که من و خانواده ام در این 9 سال پشت سر گذراندیم؟ علاوه بر ضربات روحی ای که من و خانواده ام در ایران متحمل شدیم و بعد از سختی ها و ضربات روحی فرار از ایران تا رسیدن به آلمان، در آلمان نیز نداشتن چشم انداز اقامت ، بسیاری ناراحتی های روحی- اجتماعی برای من و خانواده ام تولید کرده است. برای پیدا کردن راه حلی برای این مشکلات بود که از طریق یک دوست از پنج سال پیش با ام- اف- ها آشنا شدم. حمایتهای تخصصی این انجمن در این سالهای سخت از من و خانواده ام بسیار ضروری بوده است. همانگونه که گفتم اکنون مشکل اقامتی من حل شده و قدم بعدی حل مسئله اقامت همسر و فرزندانم است که آن هم فعلا در جریان است.دوستان عزیز، باور کنید ناراحتی ها و فشارهای فکری روزمره ای که پایانی برای آنها متصور نیست، بسیاری از توانمندی ها را از یک پناهجو می گیرد. این فشارها بسیاری از پناهجویان را دچار افسردگی و سر درگمی کرده و موجب میشود تا بسیاری از آنها اعتماد به نفس خود را از دست بدهند. آلمانیها در بیان امید خود به پایان شرایط سخت، ضرب المثلی دارند که میگوید: "اگر در تونلی هستی، فقط تاریکی آنرا نبین، بلکه به نوری که در انتهای تونل میبینی بیاندیش". اما شرایط سخت زندگی پناهجویان در آلمان همچون تونلی است که آدمی احساس میکند بیشتر و بیشتر پائین رفته و انتهائی هم برای آن متصور نیست. در چنین شرایطی، ام-اف-ها، بعنوان انجمنی که یک پناهجو احساس کند که در آنجا درد و رنجش را درک کرده و به او قبل از هر چیز به به عنوان یک انسان نگاه شده و ناراحتی و نگرانی اش را جدی میگیرند، امکانی بسیار بسیار با ارزش است.
دوستان عزیز!در پایان امیدوارم بیان خاطرات من احساس شادی شما را برای جشن امشب کم نکرده باشد. و مایلم به همه اعضاء و فعالین ام- اف- ها و همه آنهائی که در این 10 سال گذشته با حمایت خودشان، از حقوق انسانی پناهجویان دفاع کرده اند بگویم که همبستگی انسانی شما بسیار با ارزش است و امیدوارم خودتان نیز به تأثیر کار بزرگی که میکنید آگاه باشید.
با آرزوی موفقیت هرچه بیشتر در پیشبرد اهداف انسانی تان و با تشکر از توجه شما!.......................................................................*مرکز یاری های پزشکی- بوخوم (Medizinische Flüchtlingshilfe Bochum e.V، به اختصار MFH) یک انجمن مستقل غیر دولتی، فرا حزبی و غیر مذهبی میباشد که از سال 1997 و با هدف مبارزه با قوانین تبعیض آمیزی که بر علیه پناهجویان در آلمان وضع شده، تأسیس و تمرکز فعالیت خود را بر یاری رسانی های پزشکی به پناهجویان قرار داده است. به مرور زمان این انجمن توانست شبکه ای از پزشکان در تخصص های مختلف را برگرد خود ایجاد کند که حاضرند بصورت داوطلبانه و رایگان مراجعینی را که این انجمن به آنها معرفی می کند بپذیرند.در سالهای بعد، این انجمن علاوه بر توجه به بیماریهای جسمی، موفق شد تا با تقویت دیگر تخصص ها، رسیدگی به ناراحتی های روحی- اجتماعی پناهجویان را نیز به حوزه فعالیتهای خود اضافه کند. این انجمن همچنین در زمینه بین المللی تلاش میکند تا در همکاری با چندین سازمان حقوق بشری، آندسته از جنایتکارانی را که از عدالت گریخته اند، به پای میز محاکمه بکشاند. این پشتیبانی به اشکال مختلف از جمله کمک در جمع آوری اسناد، کار رسانه ای و برگزاری آکسیون های سیاسی میباشد.در نوامبر سال 2004 درحالی که یک هیئت سیاسی از رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی گسترش روابط تجاری و اقتصادی مشخصی با آلمان را در دستور کار قرار داده بود، در پوشش گشایش یک نمایشگاه هنری(!) به شهر بوخوم سفر کرد. ریاست هیئت آلمانی را وزیر کار و اقتصاد و ریاست هیئت رژیم را معاون اول خاتمی بعده داشت. هیئتی از مرکز یاری رسانی های پزشکی بوخوم توانست خود را در بین میهمانانی که بطور احتصاصی و برای جشن افتتاحیه دعوت شده بودند وارد کند. درزمانی که معاون خاتمی میخواست صحبت کند، شش نفر از اعضاء این انجمن با در دست داشتن نوشته ای که بر روی آن و به رنگ قرمز کلمه" جنایتکار" نوشته شده بود، برخواسته و دقایقی به افشاء جنایتهای رژیم جمهوری اسلامی پرداختند. در یکی از اطلاعیه های مطبوعاتی این انجمن با اشاره به نمایشگاه آثار آنتیک و قدیمی ایران باستان، آمده بود: " امروز اگر در ایران برای کاوش آثار آنتیک جائی را حفر کنید، به باقی مانده اجساد قربانیان این حکومت بر خواهید خورد".