Über mich







Ich bin Jawad Tachschid und seit 2003 musste ich meine Heimat, den Iran, verlassen, weil ich nicht mehr die Person seinen wollte, welche sich die heutige, macht besessene Regierung, im Iran wünscht. Ich wollte einfach ein freier Mensch sein wie alle anderen!Aber leider musste ich wie tausend anderen Iraner, das väterliche Land, die Familie, Verwandte, Freunde und Arbeit, einfach zurück lassen und mich vom diesen Fundamentalistische Machthaber befreien in der Hoffnung auf ein Leben in Freiheit und ein leben ohne Zwang! Ein Revolution, die eigentlich keine war! Weil mit dieser Revolution viele Erwartungen von Millionen Iraner nicht erfüllt wurden! Der Islam war das wichtigste Instrument um die Bevölkerung zur Akzeptanz zu erzwingen und noch das Land von allen anderen Gruppen wie Monarchen, Volksmojahedin, Kommunisten, Todeh Partei, usw., zu säubern, und letztendlich diesen zu verdammen und überwältigen und ihre eigene Flagge aufsetzen und selbstverständlich danach regieren! Freiheit, Frieden, hatte sich ganz schnell als Falsch und Enttäuschend heraus gestellt!Es wurde nach und nach in einer unverschämten weise Querdenker, Intelaktueller, eingeschüchtert und verhaftet, Zeitungen, Zeitschriften und Bücher, Schulen, Universitäten usw. unter Kontrolle gestellt und wurde jegliche Religionsform verboten! Zu folge war dass, Hunderte Zaartoschtis (Zoroaster Ur Religion der Perser) Christen, Kalimi`s(Juden), Bahai`s, wurde das Ausüben der Religion verboten oder ganz stark eingeschränkt. Der größte Teil dieser Minderheiten haben ganz schnell das wahre Gesicht von Mollas erkannt und das Vaterland verlassen!
Immer wurde der Regimekritiker eingeschüchtert und Inhaftiert, viele und aber viele wurden in Gefängnissen gefoltert, und noch aufgehängt! Viele gefangene Frauen wurden erst vergewaltigt und dann aufgehängt, (Diese unangenehme berichten wurden immer von allen Menschenrechts-Organisationen bestätigt und veröffentlicht)!
Unqualifizierte Staatsmänner haben das Land wirtschaftlich so ruiniert, dass es Jahrzehnte dauern wird um die Schäden wieder gut zu machen.Natur, Boden und Wälder wurden einfach außer Acht gelassen! Millionen von staatischen Gelder wurden willkürlich für Militärische Zwecke, eigenen Schutz oder zur Unterstützung anderen terroristischen Gruppen im In- und Ausland, wie Hamaas; Hizbollah, etc., ausgegeben. Milliarden Staatskapital wurden einfach auf ausländische Konten überwiesen! Und das Volk wurde einfach verblödet, betrogen und beraubt
قرآن چگونه جمع آوری شد؟


قرآن چگونه جمع آوری شد؟
اسلام و قرآنfardabaou@yahoo.co.uk


گرد آوری قرآن به شکل امروزی به تدريج و به دست افراد و گروه های مختلف صورت گرفته است.بسياری را عقيده بر آن است که كه جمع و ترتيب سوره‏ها پس از وفات محمد براى نخستين بار به دست على سپس‏ زيد بن ثابت و ديگر ياران محمد انجام گرفت. نظر شيعه بر آن است که على نخستين كسى بود كه پس از وفات محمد به جمع آوری قرآن مشغول‏گرديد. می گويند که او مدت شش ماه در منزل نشست و اين كار را به انجام‏ رساند. ابن نديم گويد: «اولين مصحفى كه گرد آورى شد مصحف على بود و اين‏ مصحف نزد آل جعفر بود». سپس مى‏گويد: «مصحفى را ديدم نزد ابو يعلى حمزه‏حسنى كه با خط على بود و چند صفحه از آن افتاده بود و فرزندان حسن بن على‏ آن را به ميراث گرفته بودند» .محمد بن سيرين از عكرمه نقل مى‏كند:«در ابتداى‏خلافت ابو بكر،على در خانه نشست و قرآن را جمع آورى كرد». گويد: «از عكرمه پرسيدم: آيا ترتيب و نظم آن مانند ديگر مصاحف بود؟ آيا رعايت ترتيب نزول درآن شده بود؟ گفت:اگر جن و انس گرد آيند و بخواهند مانند على قرآن را گرد آورند،نخواهند توانست‏».ابن سيرين مى‏گويد:«هر چه دنبال كردم تا بر آن مصحف دست‏يابم، ميسورم نگرديد». ابن جزى كلبى گويد:«اگر مصحف على يافت مى‏شد،هر آينه در آن علم فراوان يافت مى‏گرديد». شيعان مدعی هستند که اين قرآن اکنون در دست امام زمان است و در اين قرآن از محمد و آل او به کرات ياد شده است .سليم بن قيس هلالى(متوفاى 90)كه از ياران خاص علی بود،از سلمان فارسی نقل می کند که موقعى كه على بى‏مهرى مردم را نسبت‏ به خود احساس كرد،در خانه نشست و از خانه بيرون نيامد تا آن كه قرآن راكاملا جمع آورى كرد. پيش از جمع آورى حضرت،قرآن روى پاره‏هاى كاغذ و تخته‏هاى نازك شده و ورق‏ها نوشته شده و به صورت پراكنده بود. على پس ازاتمام،طبق روايت‏يعقوبى آن را بار شترى كرده به مسجد آورد.در حالى كه مردم‏پيرامون ابو بكر گرد آمده بودند،به آنان گفت: «بعد از مرگ پيامبر تا كنون به‏جمع آورى قرآن مشغول بودم و در اين پارچه آن را فراهم كرده،تمام آن چه بر پيامبرنازل شده است جمع آورده‏ام. نبوده است آيه‏اى مگر آن كه پيامبر،خود بر من‏خوانده و تفسير و تاويل آن را به من آموخته است. مبادا فردا بگوييد:از آن غافل‏بوده‏ايم‏». آن گاه يكى از سران گروه به پا خاست و با ديدن آن چه على عليه السلام در آن‏ نوشته‏ها فراهم كرده بود،بدو گفت:به آن چه آورده‏اى نيازى نيست و آن چه نزد ماهست ما را كفايت مى‏كند. على عليه السلام گفت: «ديگر هرگز آن را نخواهيد ديد».آن گاه‏داخل خانه خود شد و كسى آن را پس از آن نديد ..اما پس از جنگ يمامه بسياری از حافظان قرآن کشته می شوند. تعداد کشته شدگان افرادی که قرآن را حفظ بودند حداقل 70 نفر ذکر شده است حتی در برخی کتب تاريخی اين تعداد را تا 400 نفر ذکر می کنند .پس از اين حادثه خطر نابودی گفته های محمد بطور جدی احساس می شد. و اين موضوع باعث شد تا خليفه وقت ابوبکر زيد بن ثابت‏خواست تا قرآن را جمع آورى كند. زيد مى‏گويد: «ابو بكر مرا فرا خواند، و پس از مشاوره با عمر-كه در آن جا بود-گفت:بسيارى از قاريان و حافظان قرآن در حادثه يمامه كشته شده‏اند و بيم آن مى‏رود كه در موارد ديگر نيز گروهى ديگر كشته شوند و قسمت عمده قرآن را از بين برود. آن گاه‏جمع آورى قرآن را مطرح ساخت. گفتيم:چگونه مى‏خواهيد كارى كنيد كه محمد ‏آن را انجام نداد؟گفتند: «اين كار ضرورت دارد و بايد انجام شود. و آن اندازه سخن‏گفتند و به من اصرار ورزيدند تا آن را پذيرفتم. آن گاه ابو بكر به من گفت:مى‏بينم كه‏جوان عاقلى هستى و هرگز ما به تو انديشه ناروا نمى‏داريم. تو كاتب وحى رسول‏خدا بودى،اين كار را دنبال كن و به خوبى انجام ده.زيد به جمع آوری قرآن مشغول می گردد و در اين کار روش خاص خود را پی می گيرد و در اين کار از گروهی از ياران محمد کمک می گيرد اولين اقدام او اين بود که اعلام کرد :هر كس هر چه از قرآن نزد خود دارد،بياورد. يعقوبى‏مى‏گويد:«وى گروهى مركب از 25 نفر را تشكيل داد» و خود رياست آن گروه را برعهده گرفت. اين گروه هر روز در مسجد گردهم مى‏آمدند و افرادى كه آيه يا سوره‏اى‏ از قرآن در اختيار داشتند به اين گروه مراجعه مى‏كردند. اين گروه از هيچ كس،هيچ‏چيز را به عنوان قرآن نمى‏پذيرفتند،مگر آن كه دو شاهد ارائه دهند كه آن چه‏آورده است جزء قرآن است.شاهد اول نسخه خطى،يعنى نوشته‏اى كه حكايت ازوحى قرآنى داشته باشد. شاهد دوم شاهد حفظى،يعنى ديگران نيز شهادت دهندكه آن را از زبان محمد شنيده‏اند. نکته بسيار جالبی که در اينجا قابل ذکر است از خزيمة بن ثابت انصارى دو آيه آخر سوره برائت‏بدون شاهد پذيرفته شد، زيرا محمد شهادت او را به جاى شهادت دو نفر قرار داده بود.اما چرا شهادت خزيمه برابر شهادت دو نفر پذيرفته شده بود خود داستان جالبی دارد.محمد با يک عرب بر سر اسبی مشکل پيدا می کند و هر دو طرف مدعی بودند که آن اسب متعلق به او است اما خزيمة بن ثابت انصارى با ان که از ماجرا هيچ اطلاعی نداشت به دروغ به نفع محمد رای می دهد و محمد نيز برای اينکه دعوا را به نفع خود پايان دهد می گويد شهادت خزيمه برابر شهادت دو نفر ارزش دارد (هر چند می دانست که او به دروغ شهادت داده است )و بدين وسيله اسب آن عرب بيچاره را صاحب می شود و خزيمه نيز به‏ «ذو الشهادتين‏»لقب می يابد . (اسد الغابة،ج 2،ص 114)زيد قرآن را جمع آوری کرد ولی هيچ نظمی به آن نداد و دست نوشته های خود را كه سوره‏هاى قرآنى بر آن‏نگاشته شده بود،پس از اتمام به ابوبكر داد .اين مجموعه پس از ابوبكر به‏ عمر انتقال يافت و پس از وفات وى نزد دخترش حفصه نگهدارى شد و هنگام ‏يك سان كردن مصحف‏ها،عثمان آن را به رعايت گرفت تا نسخه‏هاى ديگر قرآن را باآن مقابل كند و سپس آن را به حفصه باز گردانيد. چون حفصه در گذشت،مروان كه‏از جانب معاويه والى مدينه بود، آن را از ورثه حفصه گرفت و از بين برد.
پس از مرگ محمد علاوه بر زيد، عده ديگرى از بزرگان صحابه به جمع قرآن پرداختند.از جمله: عبد الله بن مسعود، ابى بن كعب، مقداد بن اسود، س الم مولى ابى حذيفه، معاذ بن جبل و ابو موسى‏اشعرى. گويند: نخستين كسى كه سوره‏هاى قرآن را مرتب نمود، سالم مولى ابى حذيفه بود. وقتى قرآن جمع آورى و نوشته شد،آن‏گاه خود وهم فکرانش گرد هم آمدند و درباره نام آن به شور نشستند. برخى نام‏«سفر» را پيش نهاد كردند،سالم و ديگران آن را نپسنديدند،زيرا نام كتاب‏هاى يهود است. سپس سالم عنوان مصحف را پيش نهاد كرد و گفت:همانند اين كتاب(صحيفه‏هاى‏جمع شده) را در حبشه ديدم كه آن را «مصحف‏» مى‏گفتند. همه حاضران نام ‏مصحف را براى صحيفه‏هاى جمع شده پذيرفتند .منابع:الفهرست - طبقات ابن سعد،ج 2 - الاستيعاب در حاشيه الاصابة ج2- الاتقان- ابن جزي الكلبي- التسهيل لعلوم التنزيل ج1- التمهيدج 1 - محمد جواد بلاغى،آلاء الرحمان،ج 1 - تفسير برهان،ج 1 - تاريخ يعقوبى،ج 2 - السقيفة - فتح البارى،ج 7 - صحيح بخارى،ج 6 - مصاحف سجستانى- ابن اثير،الكامل في التاريخ، البرهان،ج13- تاريخ يعقوبى،ج 2 - الاتقان،ج 1 - الكشاف،ج 1 - تفسير طبرى،ج 5
-------------
قران چگونه جمع اوری شد (قسمت دوم )همانطور که در مطلب قبلی گفتم در زمان ابوبکر خطر از بين رفتن قرآن بطور جدی مطرح گرديد .و ابوبکر تصميم به حفظ قرآن گرفت و توسط زيد ابن ثابت اين جمع آوری صورت گرفت .گفتم که زيد فقط قرآن را جمع کرد و هيچ نظمی به آن نداد .اما در همان روزها ديگر ياران محمد نيز کم وبيش سعی در نگارش قرآن هايي به نام خود داشتند که حداقل هفت قرآن معتبر به نام آنان در تاريخ ثبت شده است .برخی قرآن های معروف1)قرآن به روايت ابن مسعود :او معتقد به اصالت معنی بود و می گفت کلمات قرآن را برای راحتتر شدن می توان به مترادف آن تبديل کرد .در قرآن او سوره حمد و سوره معوذتين نبود او اين دو سوره آخر را جزئ قرآن نمی دانست و هر گاه قرآنی را با اين دو سوره می ديد آنها را پاک می کرد و می گفت قرآن را با غير قرآن خلط نکنيد و خودش هرگز از اين دو سوره در نماز استفاده نمی کرد و معتقد بود اين دو سوره دعای چشم زخم می باشد.2)قرآن به روايت ابی ابن کعب قرآن او هم با قرآن های امروزی تفاوت زيادی داشت که در نوشته های قبلی توضيح داده ام 3)قرآن به روايت ابو موسی اشعری 4)قران به روايت ابن سود 5)قرآن به روايت سالم مولی 6)قرآن به روايت ابی حديقه7)قران به روايت معاذ ابن جبل در آن زمان نبود قرآن و نسخه صحيح آن آنقدر مشکل بود که برخی از صحابه محمد هم از داشتن قرآن محروم بودند و از کسانی که توانايي جمع آوری قرآن را داشتند کمک می خواستند تا برای خود قرآنی داشته باشند. قرآن های فوق هم با همديگر اختلافات فاحشی داشتند و حتی جغرافيای آنها هم متفاوت بود. مثلا در کوفه مردم قرآن ابن مسعود را صحيح می دانستند ولی در مدينه قرآن ابی ابن کعب معتبر بود و ساير قرآنها اعتباری نداشت اما در بصره قرآن ابو موسی اشعری طرفدار داشت و قرآن ابن اسود در دمشق رايج بود .اختلافات اين قرآنها بحدی بود که بين مسلمانان اختلاف و چند دستگی ايجاد کرده بود و هر گروه قرآن خود را صحيح و ساير قرآن ها را تحريف شده می دانست و اين امر موجب نزاع های بسیار شديدی در بين آنها می گشت حذيقه ابن سعيد ابن عاص می گويد :زمانی که از جنگ ارمنستان باز می گشتم مردمی را از حمص ديدم که قرآن خود را صحيح می دانستند و آنها قرآن را به روايت مقداد می خواندند اهل کوفه را ديدم که قرآن خود را به روايت ابن مسعود می خوانند و همين اعتقاد را در مورد قرآن خود دارند و نيز مردم کوفه حتی نام قرآن خود که به روايت از ابو موسی اشعری است را به نام الباب القلوب می خوانند و آن را صحيح می دانند . در اين زمان حتی در مورد نام قران نيز اتفاق نظر نبوده است و ديديم که مثلا ابی حدطقه قرآن را به نام مصحف می خوانده.همانطور که می بينيد وضع قرآن بسيار اسف بار بوده است و بين مسلمانان هم اختلافات شديدی وجود داشته است .واضح است که اگر تفاوت های بين قرآنها ناچيز بود هرگز باعث درگيری بين مسلمانان نمی شد .البته عمق اين اختلاف از حد درگيری های ساده نيز گذشته بود و هر گروه گروه ديگر را تکفير می کرده است .در تاريخ می خوانيم که زمانی که حديقه به مدينه باز می گردد بلافاصله نزد عثمان می رود و می گويد (در جنگ ارمنستان شرکت داشتم در آنجا مردم شام قرآن را به روايت ابی ابن کعب می خواندند که مواردی از آن را مردم عراق نشنيده بودند و مردم عراق قرآنی را می خواندند که مردم شام از قسمت هايي از آن بی اطلاع بودند و هر گروه گروه ديگر را تکفير می کرد )اين ماجرا که در کتب مختلف تاريخی امده است عمق اختلافات بين قرآن ها را نشان می دهد.عثمان مطمئنا به اين موضوع انديشيده که اگر اين موضوع سريعا حل نشود باعث از هم پاشيده شدن امپراطوری نو پای او می شده است . عثمان شديدا مظرب شده و تصميم جدی می گيرد که قران ها را يکسان سازد .اما اين کاری بس عظيم و دشوار می نمود . اسلام در آن زمان در دامنه وسيع جغرافيايي گسترش يافته بود و نسخه های متفاوتی از آن در سراسر سر زمين های اسلامی منتشر شده بود که هر کدام با ديگری اختلافات بيشمار ی داشت . اين احتمال می رفت که هر قومی برای حمايت از قران خود قيام کند و مانعی بر سر يکسان سازی بوجود آورد .لذا عثمان تصميم می گيرد که با نهايت خشونت و سختگيری اين کار را به انجام برساند به طوری که کسی جرات مخالفت نداشته باشد . او برای اين کار نياز به حمايت بزرگان صحابه محمد داشت .لذا عثمان همه ياران محمد را که در مدينه زندگي می کردند را در يک جلسه جمع می کند و موضوع را با آنها در ميان می گذارد و همه آنان بر اين نکته اتفاق نظر داشتند که قرآنها بايد يکی شود و بهای اين کار هر چه هست می بايد پرداخت گردد و در انجام اين کار جای هيچ درنگ نيست . عثمان بدون آنکه درنگ کند در يک فراخوان عمومی از ياران محمد ياری می جويد و چهار نفر آنان که مورد اعتماد خودش بودند را برای هدايت اين کار بر می گزيند و اين چهار نفر عبارت بودند از 1)زيد ابن ثابت 2)سعيد ابن عاص 3)عبدالله ابن ابی زبير 4)عبدالرحمن ابن حارث اين چهار نفر کميته تاليف قرآن را بعهده می گيرند اما يکسان سازی قران (در اين مرحله تحريفات اساسی وارد قران می شود )کار کوچکی نبود و اين انتخاب عثمان باعث اعتراضات شديدی می گردد و عثمان را ناگزير می کند که دوازده نفر ديگر را به اين جمع اضافه کند. (ادامه دارد)توضيح: 1)می گويند که در نهايت اين موضوع به قيمت جان عثمان تمام می شود .متاسفانه با توجه به محدوديت های شديدی که دارم نتوانستم منبع اين ادعا را بيابم اگر کسی می داند لطف نموده و مرا در جريان قرار دهد. 2)در يکی از نامه هايي که دريافت داشتم به من اين تذکر داده شده بود که گاهی از لغات عربی زياد استفاده می کنم و بهتر است معادل های فارسی را بکار ببرم .خدمت اين دوست عزيز عرض کنم که مرا ببخشد که واقعا سواد فارسی من بيشتر نيست البته برای کسی مثل من که در يک محيط کاملا مذهبی رشد کرده وسالها درسهای حوزوی هم می خوانده (که می دانيد همه به زبان عربی است) همين که بلدم فارسی بنويسم شاهکار است ولی چشم نهايت سعی خود را خواهم نمود.3)در حوزه مباحث مربوط به قرآن به دو دسته تقسيم می شوند :مطالعه قران از ديدگاه درونی و مطالعه قرآن از ديدگاه برونی علوم قرآنی به قرآن از ديدگاه برونی می نگرد ولی معارف قرآنی به درون قرآن می نگرد و آن را از حيث محتوی مورد بررسی قرار می دهد . در بحث جمع آوری قران در واقع ما داريم علوم قرآنی را مورد بررسی قرار می دهيم در آينده در مورد معارف قرآنی نيز در مورد اين معجزه قرون و اعصار برايتان خواهم گفت . 4) نظرات شما برای من اهميت فوق العاده دارد مرا از آن بی نصيب نسازيد با ايميل يا کامنت واما منابع :علاوه بر منابع قبلی مصاحف سجستانی و طبقات ابن سعد و الکامل فی التاريخ و صحيح بخاری
----------------------------

قرآن چگونه جمع آوری شد (قسمت سوم) ابی ابن کعب يکی از آن دوازده نفری بود که به اين کميته اضافه شد و رياست اين گروه را بعهده گرفت. البته با توجه به اين که او خود صاحب يکی از قرآن های معروف بود طبيعتاً در بسياری از موارد نظر خود را اعمال می کرد ولی در برخی موارد برای اينکه رضايت سايرين را هم جلب کند آياتی را هم به قرآن اضافه کرده و يا از آن می کاهد و فشارهايي که بر او وارد می شده باعث می گردد او در نهايت بدسليقگی قرآن را به رشته تحرير در آورد. کميته اخير برای يکسان سازی قرآنها چهار مرحله اساسی در نظر می گيرد: 1) جمع آوری مجدد منابع قرآن و نگارش مجدد قرآن با اين سياست که قرآن اخير کاملا شبيه هيچ کدام از قرآن های رايج نباشد که سبب اختلاف گردد و ايجاد ارايش رياضی خاصی در قرآن 2) نوشتن چند رونوشت از قران مرجع تهيه شده. 3) تطبيق قرآن های آماده شده جهت رفع اختلافات احتمالی. 4) جمع آوری قرآنهای ديگر و محو و نابود کردن آنها و ارسال قرآن جديد تاليف. 5) اجبار همه مسلمانان به قبول قرآن جديد و منع آنها از مطالعه قرآنها ديگر. و انصافا در تمامی موارد آنها نهايت کوشش خود را بکار بردند و مخصوصاً هم عثمان و هم ساير حاکمان پس از او در محو و نابودی قرآنهای ديگر نهايت تلاش را نمودند زيرا وجود قرآنهاي متفاوت اساس حکومت آنها را متزلزل می کرد. بطوريکه حتی قرآنی که در زمان ابوبکر توسط زيد جمع آوری شده بود در زمان معاويه در مدينه نابود شد. اما اين يکسان سازی هر چند در نهايت دقت انجام شد ولی از خطاهای انسانی بدور نبود که بعد ها اين اشکالات يکی يکی خود را نشان داد که در آينده به طور کاملاً مفصل در مورد آن بحث خواهد شد و خلاصه عثمان قرآن های نوشته شده از روی قرآن مرجع را به تمام سرزمين های اسلامی فرستاد و تمامی قرآن های ديگر را جمع آوری نموده و سوزانيد ( به روايتی ديگر در آب و سرکه جوشانيد ) البته می دانيد که آب و آتش هر دو در اسلام از مطهرات است و اين سوزاندن و يا جوشاندن در آب از نظر شرعی بر او هيچ اشکالی وارد نمی نمود و حتی امروزه نيز بسياری از قرآن های قديمی و غير قابل استفاده را در نهايت احترام می سوزانند. اما جو ارعاب و وحشتی که عثمان به راه انداخته بود وحمايت شديدی هم که عقلای صحابه از او داشتند باعث شد که او بخوبی از عهده اين کار بر آيد. می گويند حتی ابن مسعود را هم که با اين کميته مخالفت می نمود و از دادن قرآن خود امتناع داشت را از پا گرفته و چنان بر زمين کشيدند که استخوانهايش شکست . علی هم به شدت از عثمان حمايت می کرد و بارها گفت اگرمن هم جای عثمان بودم همان کاری می کردم که عثمان کرد .علی بخوبی می دانست که حفظ نظام حتی از حفظ قرآن هم مهمتر است زيرا اگر اسلام از بين می رفت ديگر قرانی نمی ماند .و اين سياست هم اکنون نيز توسط فرزندان خلف او رعايت می شود و جايي که مصلحت نظام در ميان باشد ديگر هيچ چيز ديگری مهم نيست و هر کاری مجاز می باشد . عثمان از روی قرآن مرجع شش نسخه رونوشت تهيه نمود و به ساير مراکز مهم اسلامی فرستاد . و برای آنکه اختلافی پيش نيايد همراه هر قران يک قاری هم فرستاد تا در خواندن قرآن هم اختلافی نباشد. البته تمامی اين قرآنها به خط ميخی نوشته شده بود و فاقد اعراب بود و بعدها به رسم الخط عربی تغيير يافت .البته در اين مرحله يعنی تغيير به رسم الخط عربی نيز اشتباهات ديگری وارد قران شد که آنهم مورد بحث قرار خواهم داد. ولی برخی از اين تغييرات را برايتان با تصوير در اين ياداشت قرار می دهم تا خود قضاوت کنيد. تصاوير زير برخی اشتباهاتی که در مرحله تبديل خط کوفی به رسم الخط عربی اتفاق افتاد را نشان می دهد . توضيح: 1) اين که همين يکسان سازی قرآن در نهايت موجب مرگ عثمان می شود در کتاب اطقان جلد هشت بخش دو صفحه 235 و 236 آمده است. -----------------------

قزآن چگونه جمع آوری شد (قسمت چهارم)در قسمت قبلی به اين موضوع اشاره کردم که اختلاف بين قرانها باعث درگيری شديد بين مسلمانان می شد و اما اکنون به برخی از اين درگيری ها اشاره می کنم :يزيد نخعى مى‏گويد:«در زمان ولايت وليد بن عقبه كه از جانب عثمان والى‏كوفه بود به مسجد كوفه رفتم. در آن جا گروهى جمع بودند. در آن وقت مسجد گماشته‏اى نداشت و كسى فرياد بر آورد: آنان كه‏ پيرو قرائت ابو موسى اشعرى هستند به زاويه نزديك باب كنده و آنان كه پيرو قرائت‏ابن مسعودند به زاويه نزديك خانه عبدالله بيايند. دو گروه درباره آيه‏اى از سوره بقره‏اختلاف داشتند. يكى مى‏گفت: «و اتموا الحج و العمرة للبيت‏» و ديگرى مى‏گفت: و اتموا الحج و العمرة لله (يوسف 12:32) و بين آنها اختلاف و درگيری بود.ابن اشته از انس بن مالك روايت كرده است كه مردم در زمان عثمان در كوفه ‏نسبت‏ به قرآن اختلاف داشتند. معلمى قرآن را طبق قرائت‏ يكى از صاحبان‏مصحف‏ها تعليم مى‏كرد و معلمى ديگر طبق قرائت ديگر و اين به اختلاف بين‏جوانان كشيده مى‏شد. اين اختلافات به معلمان مى‏رسيد و هر يك از قرائت ديگرى را غلط مى‏شمرد. (الاتقان،ج 1،ص 59.مصاحف سجستانى،ص 21)
از محمد ابن سيرين نقل شده است که برخی مسلمانان قرآن می خوانند و عده ديگر قرآن آنها را مردود می شمارند( طبقات ابن سعد،ج 3،ص 62.مصاحف سجستانى،ص 25) و اين موضوع باعث درگيری بين آنها می شده است .از بکير اشج نقل شده است که در عراق هيچ کس قران ديگری را قبول ندارد و هر گاه کسی ايه را بخواند ديگری می گويد که آن را قبول ندارد (دقت کنيد چه جوی در آن زمان در مورد قرآن حاکم بوده است )( فتح الباري،ج 9،ص 16) سال آغاز سازی قرآنها 15 سال بعد از مرگ محمد بود يعنی سال دوم يا سوم خلافت عثمان .بعد از 15 سال همانطور که ديديم طبيعتا بسياری از گفته های محمد مورد بحث و جدل مسلمانان بود . اما همانطور که ديديم با انکه عثمان تمام تلاش خود را برای يکسان سازی قران به خرج داد و آيات بسياری را از آن کم و يا به آن افزود ولی قرآن هايي که او تهيه کرد باز هم با هم اختلاف داشتند به طوری که بعدها باز هم اين اختلافات (منتها نه به شدت قبل بين مسلمانان وجود داشت بطور مثال برخى از مردم شام مى‏گفتند(مصحف ما و مصحف‏بصره صحيح‏تر از مصحف كوفه است )( مصاحف سجستانى،ص 35)و اختلاف بين قرآنها عثمانی بعدها خود را بيشتر و بيشتر نشان می داد( مصاحف سجستانى،39الی 49) بعد از آنکه قرآنها حاضر گرديد ديديم که آنها را به مرکز مهم ارسال داشتند و حتی همرا آن قاريانی هم فرستادند . قرآن هايي که به مرکز مختلف اسلامی فرستاده شد برای ان مرکز حکم مرجع را داشت و از روی آنها قرآنهای ديگری نوشته می شد و به ساير نقاط آن مرکز ارسال می گرديد. اگر در يک منطقه بين قرآنها اختلافی بوجود می آمد قرآن مرکز حکم مرجع را داشت و اما مشکل از آنجا شروع شد که بين قرآنهای مرکز اصلی هم اختلاف بود.اما بعدها برای اين اختلاف چاره ای انديشيده شد و قرآن مدينه را بعنوان قران مرجع در نظر گرفتند و به آن لقب ام يا امام دادند و هر گاه اختلافی بين قرآنهای مرکز اصلی ديده می شد و کار به جاهای باريک کشيده می شد به قرآن مدينه مراجعه می کردند و اختلاف را حل می کردند البته همه اين تلاش برای رفع اختلاف در واقع برای حفظ حکومت خود حاکمان وقت بود و نه از سر دلسوزی برای قرآن . عثمان قانونی بسيار جدی وضع کرد و آن اين بود که داشتن و خواندن هر قرآن ديگری غير از قرآن عثمانی ممنوع شده و کسانی که از اين دستور سر پيچي می کردند به سختی مجازات می شدند. تمامی اين قرانها به خط کوفی بود که فاقد اعراب گذاری و نقطه بود که بعدها به رسم الخط عربی تغيير داده شد که باز هم موجب اختلافات زيادی در بين قرآنهای رسمی آن زمان گرديد. البته هنوز هم برخی قرآنهای به خط کوفی در موزه های دنيا و مکانهای مقدس مسلمانان وجود دارد که با قرآنهای امروزی تفاوت هايي دارد بطور مثال در خزانه حرم امام حسين قرانی است منسوب به عثمان كه با خط كوفى‏كهن نوشته شده است.با توجه به خالى بودن حروف آن از علايم و حجم بسياربزرگ آن، با مصحف مدينه و يا مصحف شام هم‏آهنگ و همانند است. به خصوص‏كه كلمه‏«يرتد» از سوره مائده( 5)را به صورت‏«يرتدد»ضبط كرده است. به احتمال قوى‏اين قرآن، از يكى از قرآن‏هاى عثمانى استنساخ شده و رو نوشتى از يكى ازآن‏هاست .مشخصات قرآن عثمانی حروف قرآنهای عثمانى خالى از نقطه و علايمى بوده است كه‏اعراب كلمات را نشان مى‏دهد.اين قرآنها‏ها به احزاب و اعشار و اخماس، تقسيم بندى نشده بود و مملو از غلطهاى املايى و تناقض‏هايى در رسم الخط بوده است. كه علت آن،ابتدايى بودن خط عرب در آن زمان و فرهنگ بدوی آنها بوده است .مشخصات كلى مصحف‏ها به شرح ذيل است: 1.ترتيب:با توجه به اينکه ابی ابن کعب سرپرستی کميته نگارش قرآن را عهده دار بود قرآن عثمانی از نظر ترتيب با قرآن ابی کعب شباهت بسياری داشت تنها در مواردى‏اندك با آن‏ها مطابقت نداشت،از جمله اين كه در مصحف‏هاى صحابه،سوره يونس‏در زمره هفت‏سوره بزرگ به شمار مى‏آمد و هفتمين يا هشتمين اين سوره‏ها بود. اما عثمان،سوره انفال و سوره برائت را به عنوان يك سوره،در مرتبه هفتم از سوره‏هاى بلند(طوال)قرار داد و سوره يونس را در شمار سوره‏هاى مئين در آورد و محل آن را تغيير داد. ابن عباس به اين عمل عثمان اعتراض كرد و گفت:«به چه‏علت‏سوره انفال را كه از سوره‏هاى مثانى است و سوره برائت را كه از سوره‏هاى‏مئين است، يك سوره به حساب آورده و«بسم الله الرحمان الرحيم‏»را از اول سوره‏برائت‏حذف كرده‏ايد و در شمار سوره‏هاى بزرگ قرار داده‏ايد؟»عثمان در پاسخ‏گفت:«سوره‏هايى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى‏شد و پس از نزول آن‏ها،آياتى نازل‏مى‏گرديد. پيامبر كاتبان وحى را احضار مى‏كرد و به آنان مى‏فرمود:اين آيه‏ها را درفلان محل از فلان سوره بنويسيد. سوره انفال از سوره‏هايى است كه در اوايل‏هجرت در مدينه نازل شد و سوره برائت از نظر نزول،از آخرين سوره‏هاست. ولى‏مضمون اين دو سوره با يك ديگر شبيه است و من گمان مى‏كردم اين دو سوره،يكى‏است.پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در گذشت و بيان نكرد كه برائت دنباله سوره انفال است. از اين‏جهت من آن دو را به هم پيوستم و«بسم الله الرحمان الرحيم‏»را بين آن دو ننوشتم و آن رادر شمار هفت‏سوره بزرگ قرار دادم‏» . 2.نقطه و علامت: مصحف‏هاى عثمانى به مقتضاى شيوه نگارش كه در آن دوره‏ميان مردم عرب رايج‏بود از هر نشانه و علامتى كه حروف نقطه‏دار و بى‏نقطه رامشخص كند،خالى بود.و لذا بين ب و ت و يا و ثا تفاوتى نبود.و نيز ج و ح و خ ازيك ديگر تشخيص داده نمى‏شدند.هم چنين حركت و اعراب كلمات،به وسيله‏فتحه،كسره،ضمه و تنوين نشان داده نمى‏شد.خواننده خود بايد به هنگام قرائت‏باتوجه به علم خود ،آن‏ها را از يك ديگر تميز مى‏داد،و وزن كلمه و چگونگى اعراب آن راشخصا مى‏شناخت. از اين‏رو در صدر اول،قرائت قرآن فقط به سماع و نقل موكول بود و جز از طريق‏شنيدن، قرائت قرآن تقريبا ممتنع بود. مثلا بين كلمه‏هاى ‏«تبلو»، «نبلو»، «نتلو»، «تتلو» و «يتلو» هيچ فرقى وجود نداشت. هم چنين كلمه‏ «يعلمه‏» از «تعلمه‏»، «نعلمه‏» و «بعلمه‏» تشخيص داده نمى‏شد.از اين‏رو چه بسا آيه لتكون لمن خلفك آية به صورت‏«لمن خلقك‏»خوانده مى‏شد. ذيلا نمونه‏هايى از قرآنهای مختلف كه بر اثر خالى بودن مصحف‏ها از نقطه‏رخ داده است، آورده مى‏شود: سوره بقره،آيه 259:«ننشزها»،«ننشرها»،«تنشرها» . سوره آل عمران،آيه 48:«يعلمه‏»،«نعلمه‏» سوره يونس،آيه 30:«تبلوا»،«تتلو» سوره يونس،آيه 92:«ننجيك‏»،«ننحيك‏» سوره عنكبوت،آيه 58:«لنبوئنهم‏»،«لنثوينهم‏»،«لنبوينهم‏» سوره سبا،آيه 17:«نجازي‏»،«يجازي‏» سوره حجرات،آيه 6:«فتبينوا»،«فتثبتوا» در هر صورت خالى بودن قرانهای عثمانی از علايم و نشانه‏ها علت عمده پيدايش‏اختلاف قرانها در زمان‏هاى بعد بود،زيرا مردم به شنيدن و حفظ كردن قرآن اتكاداشتند و طبيعتا هر موضوعی که متکی بر ذهن باشد در ان احتمال خطا وجود دارد 3.ناهنجارى نوشتارى: اما رسم الخط قرآنهای عثمانى،در مقايسه با رسم الخط عمومى و متداول،داراى ناهنجارى‏هاى املايى فراوان و تناقض‏هاى بسيار در نحوه نوشتن كلمات‏مى‏باشد.علت اين امر،عدم آشنايى عرب به فنون خط و روش‏هاى كتابت،در آن زمان‏بوده است. بلكه جز تعداد كمى از آنان نوشتن و كتابت را نمى‏دانستند و خطى را هم‏كه اين عده اندك بدان مى‏نوشته‏اند،خطى ابتدايى و در حد بسيار پايين و اوليه‏بوده است. علاوه بر اين‏كسانى را كه عثمان براى كتابت مصحف انتخاب كرده بود،افرادى بودند كه به‏غايت نسبت‏به شيوه كتابت‏بى‏اطلاع بودند و هر چند كه در آن وقت،خط درمرحله ابتدايى بود،ولى آنان بسيار بد خط بودند.همان گونه كه ابن ابى داوود نقل مى‏كند: پس از تكميل نسخه‏هاى مصاحف،مصحفى را نزد عثمان بردند،وى پس ازديدن آن گفت:«چه نيكو و زيبا تهيه كرده‏ايد. ولى در آن ناهنجارى‏هايى رخ داده كه‏عرب خود مى‏توانند آن را به نحو صحيح تلفظ كنند».سپس گفت:«اگر املا كننده ازقبيله هذيل و نويسنده از قبيله ثقيف بود،چنين اشتباهاتى در آن پيدا نمى‏شد»( المصاحف-سجستانى ص 33-32) ثعلبى در تفسير خود،ذيل آيه ان هذان لساحران (طه 20:63)طبق مى‏گويد:«عثمان گفت:در اين‏مصحف ناهنجارى‏هايى ديده مى‏شود كه هر عربى به زبان خود آن را صحيح ادامى‏كند.به عثمان گفتند:آيا آن را تغيير نمى‏دهى؟و به عبارت ديگر آيا تصحيح‏ نمى‏كنى؟ گفت:لزومى ندارد، نه حلالى راحرام مى‏كند و نه حرامى را حلال‏» . نمونه‏هايى از مهم‏ترين اشتباهات رسم الخط موجود در قرآن : سوره/آيه/آيه/املاء صحيح بقره 164/1.«و اختلف الليل و النهار»/و اختلاف الليل و النهار» /مائده 109/2.«علم الغيوب‏»/«علام‏» /انعام 5/3.«ياتيهم انبؤا»/«انباء» /انعام 26/4.و ينؤن عنه‏»/«يناون عنه‏» /انعام 52/5.«بالغداوة‏»/«بالغداة‏»است و«و»بدون هيچ علت‏شناخته شده‏اى زايد است. /انعام 94/6.«فيكم شركؤا»/«شركاء» /هود 87/7.«ما نشؤا»/«ما نشاء» /يوسف 87/8.«انه لا يايئس‏»/«لا يياس‏» /ابراهيم 9/9.«ا لم ياتكم نبؤا»/«نبا» /ابراهيم 21/10.«فقال الضعفؤا»/«الضعفاء» /كهف 23/11.«و لا تقولن لشاى‏ء»/«لشى‏ء» /كهف 77/12.«لو شئت لتخذت‏»/«لاتخذت‏» /طه 94/13.«قال يبنؤم‏»/«يا ابن ام‏» /نمل 21/14.«او لا اذبحنه‏»/«لاذبحنه‏»است و الف بدون هيچ علت معقولى‏اضافه شده است. /نمل 29/15.«يا ايها الملؤا»/«الملا» /روم 13/16.«شفعؤا»/«شفعاء» /صافات 106/17.«لهو البلؤ المبين‏»/«البلاء» /ص 13/18.«و اصحاب لئيكة‏»/«الايكة‏» /زمر 69/19.«و جاى‏ء بالنبيين‏»/«وجي‏ء» /غافر 50/20.«و ما دعؤا الكافرين‏»/«و ما دعاء» هر گاه در نظر بگيريم كه مصحف‏هاى آن روز بدون نقطه و فاقد هر گونه علامت ونشانه بوده است،به خوبى در مى‏يابيم كه قرائت قرآن از روى قرآنها آن زمان با مشكل روبرو بوده است.مثلا خواننده قرآن جا می دانست ااذبحنه‏»زايد است و نبايد خوانده شود و يا چگونه بفهمد كه يكى از دو«يا»ى‏«باييد»در آيه و السماء بنيناها باييد زايد مى‏باشد، و يا در كلمه‏«نشؤا»بدون هيچ‏علامتى از كجا خواننده مى‏فهمد كه واو زايد است و الف ممدوده است و تلفظ همزه بعد از الف است؟ موضوع عجيب‏تر وجود تناقض در رسم الخط قرآنهای عثمانى است،به نحوى‏كه كلمه‏اى را در جايى به شكلى نوشته‏اند و همان كلمه را در جاى ديگر به شكلى‏ديگر و اين خود نشان مى‏دهد كه نويسندگان اوليه تا چه حد بی سواد بوده اند. و اين نشان دهنده فرهنگ اعراب در آن زمان است که باسوادترين و نخبگان آنان چنين بوده اند مثلا در آيه 247 سوره بقره كلمه‏«بسطة‏»با سين و درآيه 69 از سوره اعراف با صاد«بصطة‏»نوشته شده است.و نيز كلمه‏«يبسط‏»در آيه‏26 سوره رعد با سين و در آيه 245 بقره با صاد ضبط گرديده است.از اين قبيل‏تناقضات در قرآنهای عثمانى زياد وجود دارد. نمونه‏هايى از اين تناقضات که نشانه بی سوادی نخبگان عرب در آن زمان می باشد : /سوره.آيه/املاء قديم/سوره.آيه/املاء معاصر /كهف 77/1.«لو شئت لتخذت‏»/اسراء 73/«اذا لاتخذوك‏» /شعراء 176/2.«اصحاب لئيكة‏»ص 13/حجر 78 و ق 14/«اصحاب الايكة‏» /ابراهيم 21/3.«فقال الضعفؤا»/توبه 91/«ليس على الضعفاء» /يونس 49/4.«فلا يستئخرون ساعة‏»/اعراف 34/«لا يستاخرون ساعة‏» /غافر 50/5.«و ما دعؤا الكافرين‏»/رعد 14/«و ما دعاء الكافرين‏» /حج 10/6.«ليس بظلم للعبيد»/آل عمران 182/«ليس بظلام للعبيد» /فرقان 9/7.«ضربؤا لك الامثل‏»/اسراء 48/«ضربوا لك الامثال‏» /قمر 6/8.«يوم يدع الداع‏»/بقره 221/«و الله يدعوا الى الجنة‏» /بقره 28/9.«فاحيكم ثم يميتكم‏»/حج 66/«احياكم ثم يميتكم‏» /قريش 2/10.«اى لفهم رحلة‏»/قريش 1/«لايلف قريش‏» /طه 94/11.«قال يبنؤم‏»/اعراف 150/«قال ابن ام‏» /هود 87/12.«في اموالنا ما نشؤا»/حج 5/«في الارحام ما نشاء» /ابراهيم 34/13.«و ان تعدوا نعمت الله‏»/نحل 18/«و ان تعدوا نعمة الله‏» /فاطر 43/14.«فلن تجد لسنت الله‏»/فتح 23/«و لن تجد لسنة الله‏» /فاطر 40/15.«على بينت منه‏»/محمة 14/«على بينة من ربه‏» /يوسف 25/16.«لدا الباب‏»/غافر 18/«لدى الحناجر» /الحاقه 11/17.«طغا الماء»/النازعات 17/«انه طغى‏» /كهف 23/18.«و لا تقولن لشاى‏ء»/كهف 45/«و كان الله على كل شي‏ء» /مؤمنون 24/19.«فقال الملؤا»/مؤمنون 33/«و قال الملا» /الرحمان 31/20.«ايه الثقلان‏»/يس 59/«ايها المجرمون‏» خواننده عزيز می بيند که در مورد قرآن چه اوضاع اسف باری وجود داشته ودر تاريخ اين کتاب چقدر دستخوش تغيير شده است و عجيب آنکه مسلمانان با وقاحت تمام مدعی محفوظ بودن قرآن از هر گونه تحريفی می باشند و نکته ای که شايد برايتان جالب باشد اينکه هم اکنون نيز بين قرآنهای مختلف عربی اختلافاتی وجود دارد که آنها را در قسمت های بعدی بررسی خواهيم کرد توضيح:1)همانطور که قبلا گفتم در اين وبلاگ بطور تخصصی در مورد قرآن می نويسم . هدف من بودن يک مرجع در مورد واقعيات کتابی است که قرنها به گوش ما می خوانند از هر گونه تحريفی به دور بوده است2) استفاده از مندرجات اين وبلاگ با ذکر ماخذ يا بدون ان کاملا آزاد است چون همه ما بايد هدفمان روشنگری باشد و بس .3)اگر مطالب اين وبلاگ کمی از حالت عاميانه در امده بخاطر تخصصی شدن آن است 4)برای اينکه خود را از اين اتهام که منابع من درست نيست خارج کنم از اين پس بعد از هر ادعا منبع آن را هم می نويسم .----------------------------

قرآن چگونه جمع آوری شد (قسمت پنجم):همانطوری که قبلا هم گفتم قرآن به خط عربی کوفی به نگارش در آمد .و بعد ها اين خط به زبان عربی تغيير يافت .حتما اين را شنيده ايد که در مورد حروف قرآن و اعجاز آن بسيار مقالات و کتا بها نوشته شده است و حتی چند سال پيش شخصی به نام دکتر رشاد خليفه با استفاده از کامپيوتر مطالبی در بعد اعجاز رياضی حروف قرآن و نقش عدد 19 در آن نوشت که نشان می دهد چنين هماهنگی به هيچ عنوان نمی تواند کار يک انسان باشد. اگر مقالات رشاد خليفه که برای جهان اسلا م بسيار تکان دهنده بود بخوانيد چنانچه اگر از تاريخ قرآن اطلاعی نداشته باشيد به شدت تحت تاثير قرار خواهيد گرفت والبته خود رشاد هم انقدر از اين اعجازی که کشف کرده بود متاثر شده بود که بعدا خودش ادعای پيامبری نمود .
اما ببينيم آيا حروف وکلمات در قرآن جه سرگذشتی داشته است . قبلا مختصرا در اين مورد صحبت کردم .برای بررسی دقيق تر اين موضوع در ابتدا بايد ببينيم ويژگی خط عربی کوفی که قرآن در ابتدا به آن خط نگاشته شد چه خصوصياتی داشته است.1)خط کوفی يکی از ابتدايي ترين نحوه های نگارش است که کلمات بر مبنای مقياس تلفظ نگاشته می شود در اين الفبا کلمه به نوعی نوشته می شود که به چندين صورت قابل خواندن است .مثلا نون آخر کلمه با (ر)فرقی ندارد و در اين الفبا شکل (و)و (ی)يکی است .گاها (م)در آخر کلمه به شکل (و)و (د)به شکل (ک)و عين وسط کلمه به شکل (ه) می نوشتند . گاهی حروف يک کلمه را جدا از يکديگر می نوشتند و (ی)را از کلمه جدا می نوشتند مانند (يستحي ی)و ابته گاهی اوقات همين (ی)را هم حدف می کردند .مثلا (ايلافهم )به شکل (الافهم )نوشته می شد که برای خوانده ايجاد اشکال می کرد . در اين نگارش گاهی تنوين ر به شکل نون می نوشتند و نون راهم به شکل الف .مثلا لنسفعن به صورت لنسفعا (علق 96:15) در اين الفبای ابتدايي واو و يا بدون هيچ دليلی حذف می شد که خود يکی از دلايل اختلافات در قرآنها (حتی امروزی )شده است. مثلا در آيه و صالحوا المؤمنين ( تحريم 66:4) و او از«صالحوا»حذف و به صورت‏«و صالح المؤمنين‏»نوشته شده.لذا معلوم نبود كه اين كلمه مفرد است‏يا جمع‏مضاف .دقت کنيد کتابی که مسلمانان معتقدند از هر خطايي به دور است با چه الفبای متزلزلی نوشته شده است . 2)نقطه در الفبای کوفی وجود نداشته است يکی از عوامل اصلی اختلاف در بين قرآنها بوده است بنابر اين ميان‏«س‏»و«ش‏»در نوشتن هيچ فرقى نبود.هم چنين ميان ‏«ب‏»، «ت‏» و «ث‏»، «ج‏»، «ح‏» و «خ‏»، «ص‏» و «ض‏»، «ط‏» و «ظ‏»، «ع‏» و «غ‏»، «ف‏» و «ق‏»، «ن‏» و «ى‏» تفاوتى ‏وجود نداشت. خواننده بايد با دقت در معناى جمله و تركيب كلامى تشخيص‏مى‏داد كه حرف موجود،جيم است‏يا حا و يا خا.هم چنين حرف مورد نظر با است‏يا تا و ثا،نون است‏. از اين جهت در سوره حجرات در قرائت كسائى آمده است: ان جاءكم فاسق بنباء فتثبتوا و در قرائت ديگران ...فتبينوا .ابن عامر و كوفيون خوانده‏اند: ننشزها... (بقره 2:259) و ديگران‏«ننشرها...» .ابن عامر و حفص خوانده‏اند: و يكفر عنكم..( بقره 2:271) و ديگران‏«نكفر...» .ابن سميقع:«فاليوم ننحيك ببدنك‏»و ديگران «...ننجيك...»(يونس 10:92) خوانده‏اند . كوفى‏ها-جز عاصم-«لنثوينهم من الجنة غرفا»و ديگران لنبوئنهم عنكبوت( 29:58)خوانده‏اند. 3.خالى بودن از علايم و حركات در قرانهای اوليه كلمات عارى از هر گونه اعراب و حركات ثبت مى‏شد. وزن و حركت اعرابى و بنائى كلمه مشخص نبود، لذا براى خواننده غير عرب مشكل بودتا تشخيص دهد وزن و حركت كلمه چگونه است.حتى براى كسانى كه با زبان‏عربى آشنا بودند دشوار بود تا بدانند تلفظ و شکل كلمه چگونه است. مثلا مشخص نبود«اعلم‏»فعل امر است‏يا فعل متكلم مضارع و احيانا افعل التفضيل يا فعل ماضى ازباب افعال. حمزه و كسائى آيه قال اعلم ان الله على كل شى‏ء قدير(بقره 2:259) را به صيغه فعل امرخوانده‏اند و ديگران به صيغه فعل مضارع متكلم . نافع آيه و لا تسال‏عن اصحاب الجحيم (بقره 2:119) را به صيغه نهى و ديگران به صيغه فعل مضارع مجهول‏خوانده‏اند . حمزه و كسائى آيه و من يطوع...( بقره 2:158) را با«يا»و تشديد«طا»به صورت مضارع مجزوم خوانده و ديگران آيه را با«تا»و فتح و تخفيف‏«طا»به صورت فعل ماضى‏خوانده‏اند . 4.نبودن الف در كلمات عامل ديگر اختلاف ،نبودن الف در خط کوفی بود. خط عربى كوفى از خط سريانى نشات گرفته است.در خط سريانى‏مرسوم نبود كه الف وسط كلمه را بنويسند و آن را نمی نوشتند .چون قرآن درابتدا با خط كوفى نگاشته مى‏شد، الف‏هاى وسط كلمه مانند«سماوات‏»رانمى‏نوشتند(به اين صورت:سموت).بعدها كه علايم مشخصه ايجاد شد،الف راصرفا با علامت الف كوچك در بالاى كلمه مشخص مى‏ساختند، مانند«سموت‏». اين امر(اسقاط الف وسط كلمه)بعدها در بسيارى از موارد منشا اختلاف قرآنها ‏گرديد. قرآن ابتدا توسط اين حروف الفبا بدوی به نگارش در آمد آنهم توسط کسانی که خود هم سواد درست و حسابی نداشتند و خودشان هم مرتکب اشتباهات املايي می شدند و خستگی آنها را هم که به دليل طاقت فرسا بودن اين کار به آنها تحميل می شدکه خود باعث اشتباهات بيشتر آنها می شد آ و اختلافاتی که در مورد خود قرآن را هم بود را هم اضافه کنيدو خود قضاوت کنيد که قرآنی که به نام کتاب بدون تغير خداوند در دستان مسلمانان است چه سرگذشتی داشته است و واقعا که کتاب معجزه محمد بر چه ستون های استواری بنا شد .و جای تعجب دارد که همين کتاب مدعی است که خدايي که آن را فرستاد خودش هم آن را حفظ می کند .خواننده گرامی خود شاهد است که با وجود اين همه تزلزل در خط کوفی در و نحوه جمع آوری در زمان خليفه اول و سپس در زمان خليفه دوم با حروف و نگارش به خط کوفی و بار ديگر در تبديل به حروف الفبای عربی چه تغييرات وسيعی در قرآن بوجود آمد که همه آنها در تاريخ هم نقل شده است .مخصوصا حروف قرآن که به شدت در طول تاريخ تغيير کرده است .حالا مثلا اين جناب آقای دکتر رشاد چگونه مدعی است که کاشف اعجاز رياضی حروف و کلمات قرآن است خود جای سوال دارد البته خود او هم برای اينکه بتواند اين ادعای خود را ثابت کند مجبور شد خود او نيز در قران دست برده و آياتی از قرآن را نيز حذف کند .
-------------------------------------

قرآن چگونه جمع آوری شد (قسمت ششم )
نقطه گذاری کلمات قرآن در زمان خلافت حجاج بن‏يوسف ثقفى از جانب عبد الملك بن مروان(86-75) که حاكم عراق بود،مردم با كاربرد نقطه آشنا شدند و حروف نقطه دار را از بى‏نقطه مشخص ساختند. اين كاربه وسيله يحيى بن يعمر و نصر بن عاصم، شاگردان ابو الاسود دئلى انجام گرديد . به علت رواج اسلام در بين سر زمين های غير عربی خواندن قرآن برای بسياری از تازه مسلمانان غير عرب مشکل می نمود . و در بين تلفظ کلمات آنها اختلافاتی بود که اين اختلافات باعث تغيير اساسی مفهوم قرآن می شد . مثلا هر عرب زبانی ،طبعا كلمه كتب را در آيه كتب ربكم على نفسه الرحمة ( بقره 2:183) به صورت‏معلوم و همين كلمه را در آيه: كتب عليكم الصيام (توبه 9:3) به صورت مجهول مى‏خواند. درحالى كه غير عرب تشخيص نمى‏داد كه اين كلمه معلوم است‏يا مجهول. و گاهی اوقات اين موضوع به اشتباهات خنده داری منجر می شد كما اين كه ابو الاسود شنيد كه كسى كلمه‏«رسوله‏»در آيه ان الله بري‏ء من المشركين و رسوله به كسر لام مى‏خواند كه در اين صورت معناى آن اين است كه خداوند از مشركان و پيامبرش بيزار است. ابو الاسود با شنيدن اين غلط فاحش گفت:«تصور نمى‏كردم كه‏كار مردم به اين جا رسيده باشد»و لذا برای زياد بن ابيه كه در آن زمان حاكم كوفه بود(53-50) ماجرا را تعريف کرد . زياد ابن ابيه،قبل ااز ابو الاسود خواسته بود كه در اين باره چاره‏اى بينديشد، ولى او اعتنايي نکرده بود. تااين كه اين غلط فاحش را خود در تلاوت كلام خدا شنيد و آن گاه در بر آوردن خواسته‏زياد ابن ابيه تصميم گرفت و گفت: « آن چه امير بدان امر كرده انجام مى‏دهم‏».( الفهرست:ص 46.فن اول از مقاله دوم) ابو الاسود نويسنده‏اى خواست تا از عهده نوشتن آن چه او مى‏گويد،به خوبى بر آيد. نويسنده‏اى از قبيله عبد قيس در اختيار او گذاشتند ولى وى او را نپسنديد. نويسنده ‏ديگرى را انتخاب كردند كه زبردست‏بود و مورد قبول ابو الاسود واقع شد. ابو الاسود به نويسنده مذكور گفت:«هر حرفى را كه من با گشودن دهان ادا كردم(مفتوح خواندم)، نقطه‏اى بر بالاى آن حرف بگذار و اگر دهان خود را جمع كردم(حرف را به ضمه خواندم)نقطه‏اى در جلوى آن حرف قرار بده و اگر حرفى را كسره ‏خواندم،نقطه‏اى در زير آن حرف بنويس‏»( صدر،حسن،تاسيس الشيعة لعلوم الاسلام،ص 52 )ابن عياض نيز می گويد كه ابو الاسودبه نويسنده گفت: «اگر حرفى را با غنه ادا كردم آن را با دو نقطه مشخص كن و اوهمين كار را انجام داد» از اين پس،مردم اين نقطه‏ها را به عنوان علايمى براى نشان دادن حركات‏حروف و كلمات به كار بردند،ولى بيش‏تر اين نقطه‏ها را با رنگى غير از رنگى كه خط قرآن با آن نوشته شده بود،مى‏نوشتند و غالبا اين رنگ قرمز بود. پس از آن كه نصر بن عاصم نقطه را براى تشخيص حروف نقطه دار از حروف بى‏نقطه در مصحف به كار برد،نقطه‏هاى سياه به نقطه‏هاى رنگى تبديل شد تا نقطه‏هايى كه لامت‏حركت‏بوده با نقطه‏هايى كه علامت اعجام است، اشتباه‏نشود و اين دو نوع نقطه از يك ديگر تميز داده شوند. جرجى زيدان مصحف نقطه‏دارى را به همين كيفيت در دار الكتب مصر ديده‏است.او مى‏گويد: « اين قرآن نخست در مسجد عمرو بن عاص،در مجاورت ‏قاهره بوده و از كهن‏ترين قرآن‏هاى جهان است. ورق‏هاى آن بزرگ و خط آن بامركب سياه نوشته شده و نقطه‏هاى آن به رنگ قرمز است و همان طور كه ابو الاسود توصيف كرده،نقطه‏هاى بالاى حروف علامت فتحه و نقطه‏هاى زيرين علامت‏كسره و نقطه‏هاى جلو حروف نشانه ضمه است‏» . همانطور که می بينيد حتی در باره اعراب قرآن هم حرف و حديث فراوان است و از ابتدا بين مسلمانان هيچگاه توافقی جامعی در اين مورد وجود نداشته است . و اين اعراب کلمات همانطور که ديديم در معنای جمله تاثير فراوانی دارد. اما در ادامه می بينيم که اين اختلافات تا چه اندازه جدی بوده است. در مورد کلمات و نحوه اعراب آنها نظرات بي شماری ارائه می شد که بر اساس آن قرآن های مختلفی رايج گرديد که معروف ترين آنها عبارت هستند از: 1) ابن عامر:عبد الله بن عامر يحصبى(متوفاى 118) 2) ابن كثير:عبد الله بن كثير دارمى(متوفاى 120) 3) عاصم:عاصم بن ابى النجود اسدى(متوفاى 128) حفص قرآن عاصم را دقيق‏تر و معتبر تر مى‏دانست و قرائت عاصم‏به وسيله او منتشر شده و تا امروز متداول است و همين قرائتى است كه امروزه دراكثر كشورهاى اسلامى رايج است. 4) ابو عمرو: زبان ابو عمرو بن علاء مازنى،(متوفاى 154) 5) حمزه: حمزة بن حبيب زيات(متوفاى 156) 6) نافع: نافع بن عبد الرحمان الليثى(متوفاى 169) - 110) هستند و اين نوع قرآن امروزه در برخی کشور های عربی رايج است. 7) كسائى: على بن حمزه(متوفاى 189) بعدها سه نفر يگر به اين هفت نفر اضافه شدند که عبارتند از :8) خلف بن هشام،راوى حمزه(متوفاى 229) 9) يعقوب:يعقوب حضرمى(متوفاى 205) 10) ابو جعفر:ابو جعفر مخزومى(متوفاى 130) با گذشت زمان چهار نفر ديگر به اين جمع اضافه شدند:11) حسن بصرى:حسن بن يسار(متوفاى 110)قارى 12) ابن محيصن:محمد بن عبد الرحمان(متوفاى 123) 13) يزيدى:يحيى بن مبارك(متوفاى 202) 14) اعمش:سليمان بن مهران اسدى(متوفاى 148) در اينجا چهاده نفر را می بينيم که قاريان قرآن بودند که در نحوه خواندن قرآنهای خود اختلاف داشتند و جالب اين که برای هر کدام از اين چهارده نفر دو راوی وجود دارد يعنی قرائت هر کدام به دو روايت مختلف بيان شده که مجموعا بيست و هشت قرائت مختلف را بوجود می آورد. اينها کسانی بودند که مورد اقبال جامعه قرار می گرفتند و مدعيان ديگری هم وجود داشته است و اين نشان می دهد که حتی در مورد نحوه خواندن قرآن هچگاه توافق جامعی وجود نداشته و ندارد و اختلاف بين قرائت ها تا انجاست که حتی برخی از علمای مسلمانان معتقدند اگر کسی سوره ای از قرآن را در نمازش به قرائت رسمی نخواند نمازش باطل است و حتی اين اختلاف در زمان محمد نيز وجود داشته است به نقل از زيد بن ارقم آمده است كه شخصى نزد محمد آمد و گفت:آيه‏اى راعبد الله بن مسعود و زيد و ابى بن كعب براى من قرائت كردند و قرائت هر سه بايك ديگر اختلاف داشت.قرائت كدام يك را اختيار كنم. پيامبر ساكت ماند. البته که واضح است که او چرا ساکت مانده ... !!!! می دانيم که بسياری از اين حديث ها ساختگی هستند و به اين منظور که محمد هر سه را تاييد می کرده جعل شده است اما اگر اين حديث واقعی باشد هم نشان می دهد که حتی در زمان حيات محمد توافقی در مورد قرآن وجود نداشته است و اين بر خلاف ادعای بين مسلمانان است. ولی کارخانه حديث سازی مسلمانان در توجيه اين اختلافات بيکار نمانده به يکی از اين احاديث توجه کنيد : انزل القرآن‏على سبعة احرف‏» که می گويند که اشاره بر اين دارد که قرآن به هفت لهجه نازل شده است.و من واقعا متحيرم از اين همه هياهوی مسلمانان در مورد اعجاز تعداد کلمات وجملات و هزاران دروغ ديگر که در مورد اين کتاب می گويند .همانطور که ديديم هيچگاه کلمات قران ثابت نبوده و حتی درنوع کلمات و خواندن آن در بين مسلمانان هيچگاه توافقی نبوده است.
و اما معجزه بزرگ قرآن اين است با اين همه حرف و حديث در مورد اين کتاب هنوز هم بيش از يک ميليارد مسلمان به اين موضوع اعتقاد دارند که قرآن در يک سينی در شب قدر به محمد نازل شده است و تا اکنون و حتی يک حرف از آن تغيير نکرده است.
-------------------------------

قرآن چگونه جمع آوری شد؟
(قسمت آخر ):اگر چه حکام وقت در يکسان سازی قرآن های جديت فراوان بخرج می دادند ولی مسلمانان تا مدت زيادی در مقابل اين تغييرات مقاومت می کردند . به نظر می رسد که پس از محمد جانشينان او که از قوم قريش بودند پس از يکسان سازی قرآن در زمان عثمان با هر خواندن قرآن با هر نوع لهجه ای غير از لهجه خودشان مخالفت می کردند. البته در اين ميان کسانی هم بودند که با مطرح کردن بحث قرآئات قرآن سعی در آن داشتند که نحوه خواندن قران را از حالت انحصاری لهجه قريش خارج سازند .مثلا ابو شامه در دفاع از خواندن قرآن به لهجه های مختلف می گويد: حق همين است; زيرا علت اجازه قرائت قرآن به غيرلهجه قريش، توسعه بر عرب بوده است; چون سزاوار نيست تنها بر يك قوم توسعه داده شود. بنابراين هيچ كس جز به اندازه توانش، مكلف نمى‏گردد. كسى كه عادت در لهجه و لغت او، اماله يا تخفيف همزه يا ادغام يا مضموم نمودن ميم جمع يا وصل هاء كنايه و چيزهايى شبيه اين امور است، چگونه به گونه‏اى ديگر تكليف شود؟( التمهيد، ج‏2، ص‏99 و 100) البته اختلاف بين لهجه ها خود بخود باعث تغيير در قرآن می شد مثلا كسى كه از قبيله هذيل باشد ، به جاى حتى حين ( مؤمنون(23) آيه 54 ) عتى حين تلفظ مى‏كند. كسى كه از قبيله «اسد» (اسدى) است تعلمون و تعلم و تسود وجوه را به كسر تاء فعل مضارع تلفظ مى‏كند. تميميان به جاى تخفيف همزه كه در قريش مرسوم است، همزه را اظهار مى‏كنند. و بنا بر اين کاملا طبيعی بود که حتی پس از يکسان سازی قران ها توسط عثمان سالها بعد دوباره بين مسلمانان اختلاف پديد آمد نگاهی به تاريخ مرگ بزرگان علم قرآن نشان می دهد که نيمه دوم قرن اول هجرت در حالی آغاز می گردد که بسياری از راويان معتبر قرآن فوت کرده و نسلی نو با افکاری جديد جايگزين آنها شده بود( تاريخ وفات اين گروه، در تبيين شرايط جديد حاكم بر اين مرحله بسيار سودمند است: ابوبكر (12 ق.)، عمر (23 ق.)، ابى بن كعب (29 يا 33 ق.)، عبدالله بن مسعود (32 ق.)، ابوالدرداء (32 ق.)، معاذ بن جبل (33 ق.)، حذيفة بن يمان (35 ق.)، عثمان (35 ق.)، على‏بن ابى‏طالب (40 ق.)، ابوموسى اشعرى (44 ق.)، زيدبن ثابت (45 ق.)، ابوعبدالرحمن سلمى (47 ق.) و ابن عباس (68 ق.).)اما قرن دوم هجرت را قرن اختلافات شديد البته از نوعی ديگر در تاريخ قرآن می توان ناميد و منشا اصلی اين اختلافات دو شهر بصره و کوفه بودند باز هم نگاهی به تاريخ مرگ صاحب نظران معتبر قرآن که هر کدام هم برای خود مدعی يک قرائت خاص بودند به روشن شدن موضوع کمک می کند.
الف) مدينه ابوجعفر يزيد بن قعقاع از قراى عشره (م 130 ق.)، شيبة بن نصاح (م 130 ق.) ونافع بن ابى نعيم از قراى سبعه (م 169 ق.). ب) مكه عبدالله‏بن كثير از قراى سبعه (م 103 ق.)، حميدبن قيس اعرج (م 130 ق.) و محمد بن محيصن از قراى اربعة عشره (م 123 ق.). ج) شام عبدالله بن عامر از قراى سبعه (م 118 ق.)، عطية بن قيس كلابى (م 121 ق.) ويحيى بن حارث ذمارى (م‏145ق.) . و البته اين اختلاف در قرآن روز به روز بيشتر می شد و هر کسی برای خود مدعی يک نوع خاص از خواندن قرآن بود و در شهر های ديگر نيز مدعيانی ظهور کردند که صاحب نام های آنها به شرح زير است

ح)كوفه
يحيى‏بن وثاب (م 103 ق.)، عاصم‏بن ابى النجود از قراى سبعه (م 127 ق.)، سليمان اعمش از قراى اربعه عشره (م 148 ق.)، حمزة‏بن حبيب زيات از قراى سبعه (م 123 ق.) و كسائى از قراى سبعه (م 189 ق.). د) بصره عبدالله‏بن ابى اسحق (م 129 ق.)، ابو عمرو بن علاء از قراى سبعه (م 154 ق.)، حسن بصرى از قراى اربعة عشره (م 110 ق.)، عاصم جحدرى (م 128 ق.) و قتادة‏بن دعامه (م 117 ق.).
البته در بوجود آمدن اين اختلافات هميشه موضوع دکانداری و سو استفاده از دين نيز وجود داشته است مثلا وقتى بازار قرائت در قرن دوم و سوم رواج پيدا مى‏كند و در اين ميان عده‏اى از قاريان از ديگران سبقت مى‏گيرند و آوازه و شهرت آنان همه جا را فرا مى‏گيرد، گروهى ديگر نيز، كه در طلب نام و نان و مقامى هستند، شهرت خويش را در انتخاب قرائت‏هايى نادر و مخصوص به خود مى‏جستند. اينان تمامی سعی خود را بر اين قرار مى‏دهند كه قرآن را به گونه‏اى بخوانند كه ديگران نمى‏خوانند و البته براى قرائت خويش نيز با توجه به نقص و ايرادات ذاتي که در خود قرآن وجود دارد، دليل‏تراشى نيز مى‏نمودند. بعضی قاريانى كه به قرائت‏هاى شاذ و نادر روى آورده و شيفته چنين قرائت‏هايى گرديده‏اند، به احتمال زياد تحت تاثير اين خصلت قرار گرفته و مثل بسياری از آخوندان اين زمان دين و قرآن را وسيله‏اى براى شهرت و کسب پول و قدرت خويش قرار داده‏ بودند. البته در معروف شدن يک قرائت نيز سواد فرد راوی و ميزان نفوذ او در مراجع قدرت و ميزان مقبوليت او در مراجع دينی تاثير زيادی داشت و در هر صورت معروفيت يک قرائت به معنای معروفيت راوی و سرکيسه کردن مردم عامی توسط آن قرائت بود. کماينکه امروزه نيز از همين قران بسياری به نان و نوا رسيده اند که شمار آن در کشور ما کم نيست . خلاصه اينکه دامنه اين اختلافات تا قرن چهارم کشيده شد و ديگر کسی را يارای آن نبود که مانند عثمان همه قرائت ها را از بين برده و يکی را جايگزين آن سازد زيرا عثمان هم خود از ياران بزرگ محمد بود و هم ساير ياران محمد بشدت از او حمايت می کردند ولی در قرن چهارم ديگر هر کسی برای خود مدعی بود و کسی هم نمی توانست ادعا کند که مثلا فلان قرائت را خود از زبان محمد شنيده است اما در اين ميان فردی بنام ابن مجاهد در اقدامى ضربتی ، موضوع اختلاف در قرائت قرآن را براى هميشه مسدود مى‏كند و با انتخاب هفت قراءت از قاريان قرن دوم هجرى و تدوين آنها در كتاب السبعه همه مدعيان روزگار خويش را، كه بلافاصله از خود عكس‏العمل نشان مى‏دادند را در مقابل عمل انجام شده‏اى قرار مى‏دهد. در واقع ابن مجاهد مجبور به اين کار بود .و او نمی توانست يک قرائت را بپذيرد و ديگری را رد کند و بناچار هفت قرائت را که هر کدام به نوعی مقبوليت بيشتری داشت را رسما پذيرفته و مابقی را مردود اعلام می کند قرائت های شاذ:همان طور که توضيح داده شد اختلاف در مورد قرآن هم به کل کتاب مربوط بود که قرآن ها در زمان عثمان يکسان گرديد ولی اين اختلاف بعد ها به قرآن های عثمانی هم سرايت پيدا کرد زيرا اين قرآن ها هم دقيقا مانند هم نبودند و بعد از نقطه گذاری و تبديل آن به الفبای عربی بر دامنه اختلافات افزوده شد و حتی امروزه هم، قرآن های رايج با هم اختلافاتی دارند و شبيه هم نيستند. و جالب است بدانيد علمای اسلام برای تشخيص يک قرائت صحيح شرايط زير را قرار داده اند :شرط اول:صحت‏سند قرائت. بايد قرائت‏شناخته شده،داراى سند صحيح تايكى از صحابه باشد. شرط دوم:با رسم الخط قرآن توافق داشته باشد. شرط سوم:با قواعد ادبى عرب توافق داشته باشد. هرگاه قرائتى داراى اين سه شرط باشد،صحيح و مورد قبول است.اگر يكى ازاين شروط را نداشته باشد غير صحيح و مردود است.اصطلاحا به قرائتى كه فاقدشروط مذكور است،شاذ گويند. به زبان ديگر يعنی ساختمان نوشتاری قرآن آنقدر متزلزل و دارای ابهام است که برای قرائت آن هم شرط و شروط داردکه يکی از آنها سازگاری با قواعد ادبی است ولی در آينده خواهيم ديد که محمد و شايد خدای او در بسياری از موارد در قرآن امروزی اشتباهات گرامری فاحشی کرده اند. آيا اين به ذهن انسان خطور نمی کند که با اين همه آيه و حديث که در مورد عاری از تغيير بودن قرآن دارد و مقايسه آن با سرگذشتی که مختصرا از آن ديديم نشان می دهد که همه اين آيات و احاديث دروغی بزرگ برای فريب ميليون ها انسان در گذشته و حال بوده و هست. در واقع از ابتدای تکوين دستآويزی برای استثمار انسانهای جاهل و نا آگاه بوده و هست و متاسفانه خواهد بود . البته اين بحث را خيلي خيلي مفصل تر از انچه که منتشر کرده ام تهيه کرده ام ولی بنا به دلايلی اين قسمت را قسمت آخر اين مبحث قرار دادم ولی اين قول را می دهم که کل آن را که کتابی در باره قرآن است بزودی بصورت آن لاين بر روی اينترنت قرار خواهم داد .از هفته بعد قرآن را از درون مورد بررسی قرار خواهم داد و بيشتر از صد تناقض علمی و تاريخی و عقلی را در مورد قرآن بررسی خواهيم نمود .



Iran: Die heimliche Regierung tritt aus dem
Schatten
Fahrt im Dunkeln ohne Licht - die Taktik der iranischen Hisbollah
Seit den heissen Präsidentschaftswahlen im Iran im Juni dieses Jahres ist schon einige Zeit vergangen. Das Präsidentenamt wird die nächsten vier Jahre Mahmud Ahmadinejad als Vertreter des radikalsten Flügels der iranischen Hisbollah bekleiden.
Nach Auffassung des Verfassers dieses Artikels ist es an der Zeit, sich mit der Gedankenwelt dieses Vertreters der Fundamentalisten näher zu befassen. Denn dieser Flügel besitzt ein eigenes politisches, soziales, wirtschaftliches und kulturelles Modell und will zuerst im Iran, dann an verschiedenen anderen Punkten des Globus ein eigenes islamisches Modell installieren.
Die Haqqani-Schule
Vor der islamischen Revolution im Jahre 1979 existierte im Iran in der Stadt Qom eine religiöse Schule, die sogenannte Haqqani-Schule, die von Ayatollah Mesbahe-Yazdi,
Ayatollah Jannati, Ayatollah Qoddusi und Ayatollah Beheshti gegründet wurde. Aufgrund der üppigen Ausstattung dieser Schule mit finanziellen Mitteln und ihrer sorgfältigen Selektion von Schülern, die für ihre Ideologie empfänglich waren, erlebte diese Schule einen beeindruckenden Aufschwung. Nach der Revolution wurde Ayatollah Qoddusi auf Veranlassung von Ayatollah Chomeini zum Präsidenten des Obersten Rats der Justiz ernannt. Auf diesem Weg fanden zahlreiche Absolventen der Haqqani-Schule Eingang in die Justiz, wo sie wichtige Posten besetzten. Ayatollah Jannati seinerseits wurde zum Vorsitzenden des Wächterrats ernannt, eines der wichtigsten Gremien der islamischen Republik, in dessen Macht die Aufhebung beliebiger vom Parlament verabschiedeter Gesetze steht. Ein Dritter, Ayatollah Reyshahri, ein Schüler der Haqqani-Schule, übernahm das Geheimdienstministerium. Uber ihn fassten viele Vertreter der Haqqani-Schule auch im Geheimdienstapparat Fuss.
Wer die Haqqani-Schule durchlaufen hat, vertritt eine bestimmte, traditionalistische Version der Scharia, des islamischen Rechts. Ayatollah Mesbahe-Yazdi, der Vorsitzende und Mitbegründer der Haqqani-Schule, ist im Iran weithin bekannt. In den ganzen acht Amtsjahren von Präsident Chatami, des Vorgängers von Ahmadinejad, führte er einen beständigen Kampf gegen dessen Politik. Mit zahlreichen philosophischen und auf der islamischen Rechtslehre gründenden Argumenten versucht er zu zeigen, dass nur ein traditionalistischer Islam seiner Lesart das einzige legitime Modell eines islamischen Staates ist. Sein Ziel ist keine Republik, sondern ein Kalifat, in dem der Kalif auf Lebenszeit und unhinterfragt alle Entscheidungen trifft..
De facto waren in den letzten 26 Jahren im Iran verschiedene Flügel der Hisbollah an der Macht, darunter auch die Anhänger und Führer der Haqqqani-Schule, dies allerdings nur hinter den Kulissen. Nun, da die iranischen Machthaber sich einer Krise innerhalb des engeren Zirkels der Macht, einer Krise zwischen der Bevölkerung und den Machthabern sowie einer Krise in den Beziehungen zum westlichen Ausland gegenüber sehen, hat der extremistische Flügel der Hisbollah die Konkurrenten beiseite geschoben und unverhohlen sämtliche Machtpositionen besetzt. Das Parlament liegt in der Hand dieses Flügels, allein schon die Vertreter der Pasdaran (Revolutionswächter), der Bassidschi (Freiwilligenmilizen) und des Geheimdienstapparats haben über 100 Sitze (von 284) im neuen Parlament inne, und auch der Rest sind Hisbollah-Vertreter. Die Schüler der Haqqani-Schule, die Pasdaran und die Bassidschi haben die erste und zweite Wahlrunde der iranischen Präsidentschaftswahlen organisiert. Mit ihrer umfassenden Präsenz (mit landesweit 300.000 Personen) als Wahlaufseher in den Wahllokalen selbst der entferntesten Dörfer und Kleinstädte konnten sie nicht nur die Wahlbeteiligung, sondern auch das Wahlergebnis massiv zu Gunsten von Ahmadinejad beeinflussen.
Nach seinem Wahlsieg suchte Ahmadinejad als erstes nicht den religiösen Führer Ayatollah Chamenei, sondern das Oberhaupt der Haqqani-Schule und Hisbollah-Führer Ayatollah Mesbahe-Yazdi auf.
Das neue Kabinett
Bei der Aufstellung des neuen Ministerkabinetts kam es zu heftigen Auseinandersetzungen zwischen den verschiedenen Flügeln der Hisbollah, schliesslich aber konnte Ayatollah Mesbahe-Yazdi durchsetzen, dass Ahmadinejad seine Schüler für die innenpolitischen Schlüsselstellungen - Inneres, Geheimdienst und Islamische Aufklärung (= Propaganda und Bespitzelung) - aufstellte.
Hojatol-Islam Mostafa Purmohammadi, der neue Innenminister, war als Stellvertreter des Geheimdienstministers Ali Fallahian einer der Verantwortlichen für die Planung der Ermordung iranischer Oppositioneller im Ausland. Er war der Vorgesetzte von Said Emami, der mit seinem Killerteam eine Reihe kritischer Schriftsteller und Politiker umbrachte (das Politiker-Ehepaar Foruhar, die Schriftsteller Mochtari, Puyande etc.). Als Said Emami verhaftet wurde und einige seiner Taten gestand, wurde er auf Anweisung von Mostafa Purmohammadi in Haft ermordet, der Mord wurde in der Öffentlichkeit als Selbstmord dargestellt.
Hojatol-Islam Ghollam Hossein Mohseni Ejehi, der jetzige Informationsminister, ist ein gefürchteter Ankläger und Vorsitzender Richter am Sondertribunal für Geistliche sowie Sonderankläger im Geheimdienstministerium. Zahlreiche Menschen wurden durch sein Urteil hingerichtet.
Safar Harandi, der Minister für Islamische Aufklärung (Erschad), war Oberbefehlshaber der Pasdaran in den iranischen Südprovinzen Sistan, Balutschestan und erteilte damals den Auftrag, einige Vertreter der sunnitischen Minderheit zu ermorden. Als Belohnung wurde er zum Vizechef des Geheimdienstes der Pasdaran in Teheran ernannt. Safar Harandi gehört auch einem Sonderausschuss an, der bestimmt, welche "reformistischen" Zeitungen geschlossen, welche Reformer vor Gericht gestellt werden sollen u.a. mehr.
Der neue Aussenminister Manuchehr Motakki (Manutschehr Motakki) zählt zu den Anhängern von Ayatollah Mesbahe-Yazdi. Er war zu Beginn der Revolution im Nordosten des Irans nahe der turkmenischen Grenze als Chef der Revolutionswächter und der Polizeibehörde der Region Turkmansahra direkt an der Niederschlagung der Freiheitsbewegung der Turkmenen beteiligt. Das Massaker ist als "Krieg von Gonbad" in die iranische Geschichte eingegangen. Als iranischer Botschafter in der Türkei führte er ein Terrorkommando an, das einige wichtige iranische Militärs, die dem ehemaligen Schahregime nahe standen und geflohen waren, in der Türkei ermordete.
Betrachtet man das von Präsident Ahmadinejad aufgestellte "Kompetenzteam", fällt auf, dass 5 Minister von den Pasdaran kommen, weitere 5 vom Geheimdienstapparat, die restlichen 11 stehen der iranischen Hisbollah nahe, eine Frau ist nicht darunter.
Die Schleier fallen
Während die Einflussnahme der bewaffneten Organe während den Wahlen weitgehend geheim gehalten wurde und erst jetzt eingestanden wird, sind sie mit diesem Kabinett erstmals direkt ins Öffentliche Rampenlicht getreten. General Zolqadr, der stellvertretende Generalstabschef der Pasdaran, hat in einer öffentlichen Ansprache die bewaffeneten Anhänger und Kader der Sicherheitsorgane in den Verwaltungen und Fabriken dazu aufgerufen, auf lokaler Ebene ihre Vorstellungen von islamischer Moral durchzusetzen, sämtliche Verwaltungsposten zu säubern und mit eigenen Leuten zu besetzen. Er hat ihnen die finanzielle und bewaffnete Unterstützung der Pasdaran zugesichert, wenn sie dabei auf Widerstand stossen.
Die islamischen Fundamentalisten, die Ahmadinejad zum Sieg in den Wahlen verholfen haben und jetzt alle Schalthebel der Macht im Iran kontrollieren, haben stets betont, dass sie nichts von einer republikanischen Regierungsform halten, dass sie nicht für die Demokratie, sondern einzig und allein für den Islam auf die Strasse gegangen seien und eine Revolution gemacht hätten. Demokratie und Menschenrechte seien eine Schöpfung des Westens und mit dem Islam unvereinbar.
Dass die Regierung es ernst meint mit ihrem Willen, das Land von allen Formen der Opposition zu säubern, zeigt sich gerade jetzt im Westen des Landes, in den kurdischen Gebieten. Laut Angaben einer Untersuchungskommission des iranischen Parlaments wurden während der jüngsten Unruhen im iranischen Kurdistan innerhalb einer Woche rund 500 Kurden inhaftiert und über ein Dutzend erschossen.
Krieg an der Spitze
Die Konflikte zwischen den verschiedenen Strömungen der iranischen Geistlichkeit sind während der Präsidentschaftswahlen deutlich zu Tage getreten. Die Niederlage von Ayatollah Rafsanjani, dem Vorsitzenden des Rats zur Wahrung der Interessen des Systems, und die Niederlage von Ayatollah Karrubi, dem vorigen Parlamentsvorsitzenden und einem wichtigen Berater des Revolutionsführers Chamenei, gegenüber einem völlig unbekannten Kandidaten - dem Kandidaten der Ayatollahs Mesbahe-Yazdi und Jannati, die tätlichen Angriffe von Militanten der Hisbollah auf hohe Geistliche wie Ayatollah Tawassoli in Teheran und Qom, die stets auf der Seite des Revolutionsführers standen, die Verteilung von 5 Millionen CD's gegen Ayatollah Rafsanjani und seine Familie in Qom, der Hauptstadt der iranischen Geistlichkeit, die gegenseitigen Attacken der Ayatollahs bei den Freitagspredigten und in Interviews: dies alles zeigt deutlich, dass unter den Machthabern ein heftiger Kampf im Gange ist. Die in den Wahlen gescheiterten Ayatollahs entfalten hektische Aktivitäten, um ihre politischen und wirtschaftlichen Interessen zu verteidigen, und haben begonnen, eine jeweils auf ihre Person zugeschnittene Partei zu gründen und die verschiedenen Gegner von Ayatollah Mesbahe-Yazdi unter einem Banner zu vereinigen. Da sie - gewiss zu Recht - von einer Verschärfung der Zensur ausgehen, tragen sie sich in der Absicht, ein Satellitenfernsehen zu gründen, um auf diesem Weg ihre Positionen zu verbreiten.
Der Iran - eine unislamische Gesellschaft
Die Anhänger der Haqqani-Schule sind der Uberzeugung, dass die iranische Gesellschaft keine islamische Gesellschaft sei. Die Frauen spielten nicht die Rolle, die ihnen im Islam zugedacht sei. An den Schulen, Hochschulen, in den Fabriken und in den Behörden herrsche eine unislamische, schmutzige Moral. In den Bussen, in den Parks, in den Lehreinrichtungen, in den Behörden und an anderen Arbeitsplätzen müsse für eine strikte Trennung der Geschlechter gesorgt werden. In diesem Sinn hat General Ahmadi-Moqaddam, ein Schwager von Ahmadinejad und neuer Oberbefehlshaber der iranischen Polizei, in seiner ersten öffentlichen Rede erklärt, dass man dafür sorgen müsse, dass die Mädchen sich wieder anständig verschleiern und dem "unsittlichen Treiben" der Jugendlichen in den Parks ein Ende gesetzt werde.
Wirtschaft interessiert nur die Esel
Nach Angaben der OECD ist das Risiko für Investitionen im Iran sehr hoch einzustufen. Die unausgeglichene Entwicklung der verschiedenen Wirtschaftssektoren ist augenfällig. Während der Iran zu den grössten Erdölexporteuren der Welt gehört, ist er zugleich auf den Import der verarbeiteten Produkte angewiesen, sprich - der Iran muss Benzin importieren. Angesichts der gewaltigen Erdöleinnahmen hat die iranische Regierung es bislang nicht für nötig gehalten, im Lande Raffinerien aufzubauen, die den einheimischen Bedarf an Benzin decken könnten. Angesichts der weltweit steigenden Benzinpreise kann man davon ausgehen, dass der Benzinimport einen immer grösseren Anteil der Erdöleinnahmen schlucken wird. Zwei weitere typische Beispiele für die wirtschaftliche Entwicklung: Der Iran gehört weltweit zu den grössten Verbrauchern von schwarzem Tuch für die Herstellung von schwarzen Tschadors und Kopftüchern. Da in diesem Sektor ebenfalls keine nennenswerte Investitionen zu verzeichnen sind, ist die iranische Industrie nicht in der Lage, den Verbrauch an schwarzem Tuch durch eigene Produktion zu decken.
Während eine westliche Firma, die brandfeste Ziegelsteine fertigt, bereit ist, 140 Millionen Dollar im Iran zu investieren, um dort eine Ziegelei aufzubauen, die nicht nur den iranischen Bedarf decken, sondern auch noch in die umliegenden Staaten exportieren könnte, machen die iranischen Behörden seit sechs Jahren keine Anstalten, diese Investition zu genehmigen. Die jährlichen Kosten für importierte brandfeste Ziegelsteine in Höhe von 90 Millionen Dollar scheinen dabei keine Rolle zu spielen.
Die genannten Beispiele machen deutlich, wie sich die Wirtschaftsphilosophie von Ayatollah Mesbahe-Yazdi und seiner Haqqani-Schule, wonach nur der Handel eine islamkonforme Art wirtschaftlicher Tätigkeit sei, in der Praxis auswirkt. Hinter dieser Denkweise stehen freilich auch handfeste wirtschaftliche Interessen. Von den 90 Millionen Dollar, die jährlich für den Import von brandfesten Ziegeln ausgegeben werden, wandert ein gebührender Prozentsatz in die Taschen der Händler und der mit ihnen verbündeten Geistlichen. Eine Fabrik würde diese Jahr für Jahr anfallende mühelose Einnahme mit einem Schlag vernichten.
Der "illegale" Import zahlloser Waren durch Institutionen wie die Pasdaran und religiöse Stiftungen unter der Fuchtel der Geistlichen ist nicht nur ein gewinnträchtiger Sektor der iranischen Wirtschaft, er bietet zugleich auch Gelegenheit, die schmutzigen Gelder zu waschen, die aus dem Schmuggel von afghanischem Rauschgift resultieren.
Laut Auffassung von Ibrahim Yazdi, dem ersten iranischen Aussenminister nach der Revolution von 1979, ist die mafiöse Wirtschaftsstruktur derart eng mit der Geistlichkeit verwoben und durchdringt den gesamten Staat, dass sie es nicht zulassen wird, dass der neue Präsident ihre Privilegien und Pfründe antastet: "Kein Messer wird die Hand abschneiden, die es hält."
Eine weitere Hypothek des islamischen Regimes ist die Arbeitslosigkeit, die aus einer solchen Wirtschaftspolitik resultiert. Nach amtlichen iranischen Angaben müssten jährlich eine Million neue Arbeitsplätze geschaffen werden, um die neu auf den Arbeitsmarkt drängenden jungen Arbeitskräfte zu absorbieren. Angesichts ihrer feindlichen Einstellung gegenüber dem Bau von Fabriken und der Schaffung von Arbeitsplätzen für dieses Heer von Arbeitslosen, angesichts der fehlenden Stabilität und Rechtssicherheit ist ausgeschlossen, dass das jetzige Regime in der Lage ist, die wirtschaftlichen Probleme des Landes zu lösen.
Der berühmte Ausspruch des verstorbenen Revolutionsführers Ayatollah Chomeini, dass die Wirtschaft nur die Esel interessiere, scheint nach wie vor Gültigkeit zu besitzen.
Düstere Aussichten
Die Frage ist, ob die jetzigen Machthaber mit Säuberungen und einer Militarisierung der Verwaltungsstrukturen in der Lage sein werden, die Krise zu lösen. Denn die Verlagerung der Macht zu den bewaffneten Organen führt dazu, dass die Macht der Geistlichen in Frage gestellt wird, die jeder für sich ihre eigenen Positionen zu verteidigen suchen. Damit wird die Krise im inneren Zirkel der Macht höchstens noch verschärft. Und das Vertrauen der Bevölkerung kann eine neue Verwaltungselite, die nur an das Prinzip Befehl und Gehorsam gewohnt ist, gewiss nicht gewinnen. Es sollte den Machthabern zu denken geben, dass 26 Jahre Unterdrückung, Gefängnis und Massaker ihre Machtbasis nicht vergrössert haben, sondern dazu geführt haben, dass sie nur noch die Unterstützung von 5-10 Prozent der Bevölkerung geniessen, die in irgendeiner Form vom herrschenden System profitieren. Mit einer Neuauflage der hergebrachten Zwangsmethoden wird die Unterstützung nicht wachsen. Was die Beziehungen zum Ausland angeht, sind führende Persönlichkeiten wie Ayatollah Mesbahe-Yazdi der Uberzeugung, dass der Iran Atomwaffen und Langstreckenraketen benötigt, um das eigene Modell eines islamistischen Staates, das sie durch die US-Präsenz in Afghanistan, der Türkei, dem Irak und Pakistan gefährdet sehen, zu verteidigen und um ihrer Politik des Exports der islamischen Revolution den gehörigen Nachdruck zu verleihen. Auch hier kommt wieder ihre Taktik der "Fahrt im Dunkeln ohne Licht" zum Tragen, und um sicher zu sein, dass der Westen die Entwicklung einer iranischen Atombombe nicht behindern kann, hat die politische Führung des Irans begonnen, im Gebirge unterirdische, bombensichere Anlagen zu schaffen. Zugleich haben die Zeitungen, die Ayatollah Mesbahe-Yazdi nahe stehen, begonnen, Aufrufe zu veröffentlichen, mit denen Freiwillige für Selbstmordattentate gesucht werden. Landesweit wurden und werden Büros eröffnet, in denen sich diese Freiwilligen registrieren lassen können.
Ali-Schirasi 31.8.2005

Über die Gesetzliche Diskriminierung der Iranischen Frauen
Eine iranische Frau beschwert sich über das Vorgehen der islamischen Sittenwächter
Der kampf gegen eine ansteckende Krankheit
Demonstrationen von Studenten, Lehren und Arbeiten prägen das Bild der iranischen Gesellschaft. Gleichzeitig greift die sich religiös legitimierende Diktator zu. Tausende von Frauen wurden in den letzten Tagen verhaftet, weil sie die islamischen kleidervorschriften nicht ausreichend beachtet haben, zumindest aus der islamischen Diktator. Über hudert Frauen sind in den letzten Tagen gerichtlich aktenkundig geworden. Dieses vorgehen erzeugt Angst und Schrecken in der Gesellschaft.
Der Freitagsiman macht mobil gegen Frauen
Seyyed Ahmad Khatami, Teheraner Freitagsimam, nannte fünf Gründe, warum der kampf der iranischen Ordnungskräfte für die Herstellung der ethischen sicherheit ,, legitim sei. Er sagte: Erstens wird der plan der ethischen und sozialen sicherheit der Gesundung und säuberung der Gesellschft dienen. Es handelt sich um eine religiöse und nationale Aktivität. Diejenigen, die diesen plan unterminieren, wissen, dass sabotage widerstand gegen die koranischen Forderungen und gegen den größten Teil der iranischen Bevölkerung bedeutet.
Zweitens:wenn dieser plan zur Herstellung der ethischen sicherheit richtig umgesetzt wird, wird auch die finanzielle sicherheit, aber auch die psychische und stärke des Menschen anwachsen.Absurderweise bemerkt Ahmad Khtami: Die Umsetzung dieses planes wird die Banden hindern in die privatsphäre der Menschen einzudingen. Drittens würden die Feine der islamischen ummat Gemeinschaft die prostitution und den verfall auf den straßen für ihre zwecke ausnutzen. Auch das vorherige Regime Monarchie habe die unzucht als Freiheit und große zivilisation der Geselschaft verkauf.

Viertens sei der Erfolg des planes abhängig von der zusammenarbeit aller kulturellen und exekutiven ataatsorgane. Daher könnten die Ordnungskräfte alleine nichts erreichen.Aber mit Hilfe der kulturellen Aktivitäten und der Medien könne der geeignete Boden für die weiteren Aktivitäten bereitet werden.
Fünftens hänge der Erfolg des planes von der Hartnäckigkeit der Ordnungs kräftee und von der Furchtlosigkeit derjenigen ab, die gegen diejenigen aktiv werden, die die Realisierung des; planes zur ethisch-gesellschaftlichen Umsetzung verhindern wollen.
Das Nicht-Tragen von koptüchern ist schlimmer als Diebstahl und Mord
Der Freitagsimam von Mashad, Hojatoleslam walmoslemin seyyed Ahmad Elm UL Hoda, forderte die Bevölkerung auf, die Ordnungskräfte bei der Umsetzung des planes zur sozialen sicherheit gegen Bad-Hejabi zu unterstützen.
Er fügte hinzu: Manche Leute sind der Meinung, dass es eine kulturelle Frage ist,wenn eine Frau kein kopftuch trägt Tatsächlich ist aber dieses problem ein vollkommenes Sicherheitsproblem und ist soger schlimmer als Diebstahl und Mord.
Das Nicht-Tragen von kopftüchen sei eine sünde die die Macht und Größe der Religion gefährdet und nur Unzucht und Ehebruch verursacht. Der Freitagsimam meinte: Das Nicht-Ttagen von Hejab Bi-Hejabi und das schlechte Tragen von Hejab Bad-Hejab gebären die;und den wilden wolf des Tages und verursachen soziale Unsicherheit.
Der Staatsklerus segnet die Razzien gegen Frauen ab
Ayatollah Makarem Shirasi ordnete an, das die Regierung, das Majless Islamisches parlament und die Judikative das problem des Hejab kopfbedeckung in der Gesellschaft endlich lösen. Er fugte hinzu:wir haben gegenwärtig ein problem, das sich Bad Hejabi Unislamisches, wörtlich schlechtes Tragen von Hejab nennt. Ein iranischer professor einer US-amerikanischen Universität sagte ,dass in Amerika kein kopftuchproblem wie im Iran existiere. Auch die amerikanischen studenten hätten kein problem mit dem Tragen von kopftüchern.Er fuhr fort : in letzer zeit haben die ordnungskräfte einige schritte unternommen und manche Medien machen einen skandal daraus, warum man so verfährt.Aber die kopfbedeckung ist eine Notwendigkeit im Islam . Und Bad-Hejabi ist die Ursache der Auflösung von Familien ,der steigenden zahl von scheidungen und von verbrechen.Wir müssen dieses problem gemeinsam und rationalen Methoden lösen, ohne zu Gewaltakationenzu greifen.

Ayatollah Ul Osma,Safi Golpayaegani meinte paternalistisch:
Die Frauen und Mädschen wollen Gott und dem verschwundenden Ihmam dienen.Er fuhr fort:Die Feinde wollen die Jugend in ihre Falle tappe lassen.Der eingentliche plan des Feindes ist die schwächung der islamischen ledentität und der Notwengigkeit den islamischen Befehlen zu gehorchen... Die Jugend schützt die zukunft des Islam .Die Jugend muss wissen ,dass sie sich auf den göttlichen weg begeben muss,damit sie nicht in die Falle der Feinde und deren negative propaganda gerät.
Und Ayatollah Ul Osma Nuri Hamedani fordert die Medien auf zu propagieren dass Bad-Hajabi den Frauen und dem Islam schadet.
Er vweurteilte den säkularismus wie folgt:Der säkularismus ist gegen den Islam, denn islam geht einer Einheit des Glaubens,der wissenschaft,der politik und der wirtschaft aus…Der Islam hat der Frau mittels Hejab endlich werte vermittelt,so der Großayatollah Nuri Hamedani.
Der kampf gegen eine ansteckende krankheit
Mehdi kelhari,Berater des präsidenten Ahmadinedjad,schlug ein hartes Durchgreifen vor.In einem Brief an den Präsidenten schreib re:Der gesetzliche kampf gegen Bad-Hejabi muss wenigstens landesweit geführt werden, und zwar in allen Dimensionen. Genauso wie gegen Frevler vorgegangen wird, dürfen sie auch in auf dieses problem nicht kürzer treten. Für Herr Kelhari ist das allzu lochere Tragen von kopftüchen in der Hitze von 40 Grad im schatten eine ansteckende krankheit.Es seinen auch die pädagogischen Institutionen,die für islamische Erziehung und kultur zuständig seien,zur verantwortung zu ziehen.Denn diese institution würden die,, ansteckende krankheit des Bad-Hejabi auf andere übertragen. Ein Gros der Jugend würde,meint der präsidentenberater, den kampf der Regierung gegen die psychologische kriegsführung der Feinde begrüßen,,denn es gehe um den schutz der Jugend.Kelhari ist überzeugt,dass sehr bald die Gesellschaft einen dauerhafte sicherheit erlangen werde,wenn die keusche Gesellschaft Realität werde.
Die Jugend glaubt freiwillig an die
Islamischen werte
Der präsident selbst glaubt,dass die Jugend ganz freiwillig an die islamischen und göttlischen werte unseres Landes glaubt. Präsident Ahmadinedjad ist auch davon überzeugt, dass die wahrung der islamischen des Menschen würde die wichtigste Aufgabe der verantwortlichen kräfte in ihrer Auseinandersetzung mit der Bevölkerung,insbesondere mit der Jugend sei.
Er fügte hinzu,,Unser vollk hat sich stets freiwillig auf dem wege der Revolution bewegt und die islamischen werte geschützt.
Ahmadinedjad sieht die Ursache des problems in der vorgehensweise der feinde,die den,, Glauben der Jugend zerstören wollen. Sie wollen.dass ein paar Leute mit ungeeigneter kleidung auf die Straßen laufen,und dann propagieren sie,dass in Iran gegen die Jugend vorgegangen wird,um verzweifelung bei den jungen Menschen zu säen.
Im übrigen wurden sogar T-Shirt tragende junge Männer verhaftet.
Ahmed Batebi, Manucher Mohammadi usw,Akbar Mohammadi wurde bei den studentenunruhen im Juli 1999 in Teheran festgenommen. Die studenten protestierten gegen das verbot der Tageszeitung, Salam, und neue restriktive pressegesetze. Akbar Mohammadi wurde wahrscheinlich wegen seiner vwebindung zu seinem Bruder Manucheher verhaftet, einem führenden Mitgield einer oppositionellen,studenten vereinigung. Er hatte ihn während der Demonstration mit Trinkwasser versorgt. Um ein,Geständnis, zu erpressen wurde er in der Haft schwer gefoltert,an Handschellen aufgehängt und mit Elektrokabeln auf die Fußsohlen geschlagen,bis er das Bewusstsein verlor.Ärztliche Hilfe wurde ihm verweigert.Nach einem unfairen. Geheimverfahren wurde er im September 1999 vom Obersten Revolutionsgericht zum Tode verurteilt. Das Urteil wurde später in eine 15-jährige Haftstrafe umgewandelt. Täglich haben mehrere als 50 gefangenen im Gefängnis einen Hungerstreik gemacht. Und heute Mohammadi 75 jährige seinem Mutter ist in Gefängnis wegen verschuchen seinem kinder…
Iranische politische Aktiver Teilnehmer( Reformist )
Im April 2000 hat die Heinrich Böll-Stiftung in Berlin eine Irankonferenz abgehalten,zu der sie 17 persönlichkeiten aus Iran eingeladen hatte.
Wieder in Teheran,wurden alle zurückgekehrten vor Gericht geladen,manche verhaftet, andere gegen kaution freigelassen. Vier personen der Geistliche Eshkevari, der Journalist Gangi, der zeitschrift Iran-e Farda, Sahabi, und der studentenführer Afshari, sitzen seitdem im Gefängnis.
Ohne Geschworene wurde das verfahren in den letzten Monaten durchgeführt und am 13.Januar gab der vorsitzende des Isla,ischen Revolutionsgerichts den Anwälten der Angeklagten die Urteile bekannt. Danach erhalten:
Der Journalist Akbar Gangi 10 Jahre Gefängnis und 5 Jahre verbannung, der Mitarbeiter der Deutschen Botschaft in Tehran said sadr 10 Jahre Gefängnis, der Übersetzer und Dolmetscher Khlil Rostamkhani 9 Jahre Gefängnis, der Studenten führer .
Ali Afshari 5 Jahre Gefängnis der Herausgeber und ehemalige Abgeordnete Ezatollah sahabi 4,5 Jahre Gefängnis,die Anwältin Frauenrechtlerin und publizistin Mehrangiz kar 4 Jahre Gefängnis die verlegerin Shahla Lahiji 4 Jahre Gefängnis.
Die verfahren gegen das vorstandsmitglied des Iranischen schriftstellerverbandes, Kazem Kardavani und den kultursoziologen Tschangiz Pahlavan stehen aus,da beide nach der konferenz vorläufig im Ausland bleiben.
Noch in diesem Monat wird das Urteil gegen den Geistlichen Youseif Eshkevari gefällt,der vor das sondergericht für Geistliche gestelltwurde. Man beschuldigt ihn der Apostasie des kampfes gegen Gott und der verderbtheit auf Erden worauf jeweils die Todessterafe steht.
Die harten Urteile beweisen dass nicht die Teilnahme an der Berlin-konferenz sondern Gedanken und Aüßerungen der Teilnehmer Urschche für die Bestrafung sind Gedanken und Äußerungen,die die verurteilen schon in Iran mündlich und schriftlich wiedergegeben hatten. Das war nur für eine Sitzung!
Und noch mehrere als 5000 bekannt ! und unbekante politischer Leute!
Z.B: Abass Amir Entezam 25 Jahre in Gefängnis, Alireza shariat panah uber 15 Jahre, Heshmat Tabarzadi USW……………
Journalisten und weblogers in der Islamische regierung



Seit dem 11. September 2001, hat es über 11.000 Terroristangriffen, mit dem Ergebnis der Todesfälle von Hunderten Tausenden Zivilisten und viel mehr Verletzungen, weltweit gegeben. Die Täter dieser Angriffe waren nicht Monster; sie waren Moslems. Sie waren pious Leute, die in übereinstimmung mit ihrem Glauben glaubten und fungierten. Es gibt Millionen mehr wer wie sie denken und ist betriebsbereit, das selbe zu tun.
Wenn Sie denken, ist islamischer Terrorismus ein neues Phänomen, denken wieder. Islam verdankt seinen Erfolg Terrorismus. Der Prophet des Islams rühmte sich, „ich sind gebildet worden siegreich mit Terror“. [Bukhari: 4.52. 220] seit dem TagMuhammad gesetzten Fuß in Medina, begann er seine Kampagne des Terrors. Seine Nachfolger haben das selbe seitdem getan.
Moslems sind intolerant, supremacist, Tyranne und heftiges. Sie sind in hohem Grade brennbar und können explodieren, wenn sie nicht vorzugsweise und mit Respekt behandelt werden. Gleichzeitig mißbrauchen sie andere und verletzen die Rechte der Leute anderer Glauben. Dieses ist psychopathology.
Um Moslems zu verstehen, muß man ihren Prophet verstehen. Moslems beten an und emulieren Muhammad. Islam ist Muhammadanism. Nur indem Sie ihn verstehen, machen Sie ein wissen ein, was sie Häckchen bildet.
Verstehender Muhammad ist ein psychobiography von Prophet Allahs. Er sucht, das Geheimnis dieses Mannes vorzustellen. Historiker erklären uns Muhammad, der verwendet wird, um zu einer Höhle zurückzutreten und verbringen Tage aufgewickelt in seinen Gedanken. Er hörte das Glocken Klingeln und hatte gespenstische Anblicke. Er dachte, er der besessene Dämon war, bis seine Frau ihm versicherte, daß er ein Prophet geworden war. Überzeugt von seinem Status, war er von denen intolerant, die ihn zurückwiesen, ermordet denen, die ihn kritisierten, überfiel, geplünderte und massakrierte Gesamtbevölkerungen. Er verringerte Tausenden auf Sklaverei, raubte und erlaubte seinen Männern, weibliche Gefangene zu rauben. Die ganze dieses, tat er mit einer freien Gewissenhaftigkeit und einer Richtung der Bezeichnung.
Er war magnanimous in Richtung zu denen, die ihn bewunderten, aber in Richtung zu denen vengeful, die nicht. Er glaubte, daß er die vollkommenste menschliche Kreation und das d'être raison des Universums war. Muhammad war kein gewöhnlicher Mann. Er war ein narcissist.
Verstehender Muhammad, Wagnisse über den Geschichten hinaus. Auf konzentrieren „warum“ anstatt „, was,“ es das mystique von einem der rätselhaftesten und einflußreichsten Männer in der Geschichte entwirrt.
Muhammad glaubte an seine eigene Ursache. Er war der Wirklichkeit seiner Hallucinations so sicher, daß er jeder erwartete, um auch zu glauben. Er würde seinen Allah empört bitten lassen „, was! Tun Sie Sie diskutieren dann mit ihm [Muhammad] hinsichtlich, was er sah?“ (Q.53: 12) Dieses ist psychopathology. Warum sollten andere glauben an, was er sah? Nicht war es bis zu ihm, zum zu prüfen, daß was sah er, war real? Nur ein narcissist erwartet andere, an seine Ansprüche zu glauben, ohne um Beweis zu bitten.
Muhammad war ein Orphan. Verschmäht durch seine Mutter in seiner Kindheit und in der Obacht eines Beduinepaares verlassen, hatte er eine lieblose Kindheit. Er überschritt dann zur Obacht seines Großvaters und Onkels, die Mitleid auf ihm nahm und ihn verdarb. Liebe nicht, empfangend, die hintereinander er unbedingte Liebe und nicht Empfangendisziplin, als er über Grenzen erlernen mußte, er benötigte, entwickelte narzisstische Funktionseigenschaftstörung, ein Merkmal, das ihn ein Größenwahnsinnig bildete, das von der Gewissenhaftigkeit beraubt wurde. Er phantasierte über unbegrenzte Energie, erwartete das Lob und Bewunderung, geglaubt war er speziell, und erwartet anderen, ihm zu glauben und zusammen mit seinen Ideen und Plänen zu gehen. Er nutzte andere, war eifersuechtig, dennoch geglaubt anderen von ihm eifersuechtig, und wurden extrem, als zurückgewiesen verletzt, waren gleichmäßige Tötung die, die ihn verließen. Er lag und betrog und glaubte erlaubt und ausgeschlossen, wenn es so tut. Alles sind diese Merkmale der narzisstischen Funktionseigenschaftstörung.
Dank eine andere Geisteskrankheit, zeitliche Vorsprungepilepsie, der Prophet des Islams hatten klare Hallucinations, die er deutete als mystische und göttliche Andeutungen. Als er behauptete, hörte er Stimmen, sah Engel und andere gespenstische Instanzen, lag er nicht. Sein Problem war, daß er nicht Wirklichkeit von der Phantasie unterscheiden könnte.
Er litt auch unter der besessenen zwingenden Störung und verursachte seine fixations auf Zahlen, Rituale und zwingende Richtlinien. Dieses erklärt, warum er solch eine strenge Lebensdauer lebte und warum seine Religion mit so vielen absurden Richtlinien gefüllt wird.



Normaler Abdruck
Muhammad hatte die fleischigen und geschwollenen Hände und die Füße. Seine Abdruckerscheinen hatte er Acromegaly.
In den neueren Jahren seiner Lebensdauer wurde Muhammad durch Acromegaly, eine Krankheit, die durch übermäßige Produktion eines Wachstumhormons, mit dem Ergebnis der großen Knochen, kalte verursacht wurden und fleischige Hände und Füße und grobe Gesichtsmerkmale wie vergrößerte Lippen, Wekzeugspritze und Zunge beeinflußt. Acromegaly tritt nach dem Alter von 40 auf und beendet normalerweise den Patienten in seinem frühen 60s. Er verursacht Machtlosigkeit, während er Libido erhöht. Dieses erklärt Muhammads sexuelle Vagaries in seinem Old age und warum in den neueren Jahren seiner Lebensdauer er solch ein unersättliches craving für Geschlecht hatte. Er würde alle seine 9 Frauen in einer Nacht besuchen, um sie zu berühren und zu hätscheln, ohne erfüllt zu sein. Seine Machtlosigkeit erklärt seine Unsicherheit, Paranoia und intensive Eifersucht seiner jungen Frauen. Er bestellte sie, sich zu bedecken, aus Furcht daß andere Männer ein begehrendes Auge auf ihnen werfen würden. Heute veil Hälfte ein Frau mit Milliarde Moslems, weil Muhammad machtlos war. Krankheiten Muhammads erklären eine Menge Geheimnisse des Islams.
Die Kombination aller dieser psychologischen Störungen und seines ungewöhnlichen physiognomy gebildeten Muhammad ein Phänomen, das ihn abgesehen von normalen Leuten einstellte. Seins uneducated Nachfolger deutete seine Unterschiede als Zeichen seines prophethood. Wie eifrige Anhänger aller Kulte, stiegen sie, um seine Ursache mit Widmung zu verfechten. Indem sie Tod herausforderten und andere schlachteten, bildeten sie Islam die größte Religion der Welt an zweiter Stelle, jetzt die größte Drohung zum Weltfrieden und das überleben von der menschlichen Zivilisation.
Warum ist es wichtig, Muhammad zu kennen? Weil über Milliarde Leuten versuchen Sie, wie er zu sein und zu tun, wie er. Infolgedessen wird die Geisteskrankheit von einem Mann zu allen seinen Nachfolgern vermacht. Sie ist, indem sie ihn verstehen, daß wir durch sie sehen können und diese unvorhersehbaren Leute voraussagen.
Wir leben in einer gefährlichen Zeit. Wenn ein Fünftel von Menschlichkeit einen Psychopath anbetet, Selbstmordbombardierung preist und denkt, daß Tötung und Martyrium entscheidende Taten der Frömmigkeit sind, wird die Welt ein gefährlicher Platz. Wenn diese Leute die Atombombe erwerben, wird die Masse ein Puderfaß.
Islam ist ein Kult. Es ist Zeit für Menschheit, aufzuwachen und festzustellen, daß dieser Kult eine Drohung zur Menschheit ist und es keine Koexistenz mit Moslems geben kann. Solange Moslems an Muhammad glauben, sind sie eine Drohung zu anderen und zu selbst. Moslems müssen entweder Islam lassen, ihre Kultur des Hasses lassen und den Rest der Menschheit als Mitmenschen verbinden, oder NichtMoslems müssen von ihnen, vom Verbot Islam sich trennen, die Immigration der Moslems beenden und Haus die schicken, die gegen Demokratie plotten und ablehnen zu integrieren.

Islam ist mit Demokratie inkompatibel. Es ist ein warring Kredo, das Demokratie, um sie zu zerstören verwendet und sich als weltweite Diktatur herzustellen. Die einzige Methode, das Zusammentreffen zwischen diesem Barbarity und Zivilisation, ein Weltunfall abzuwenden, ist-, den Irrtum des Islams herauszustellen und demystify ihn. Moslems müssen vom Islam abgesetzt werden, damit Menschlichkeit im Frieden lebt.
Verstehender Muhammad ist für Moslems und NichtMoslems zwingend. Marken dieses Buches diese Aufgabe einfach.

حمایت رئیس جمهور آمریکا از آیت الله ‌بروجردی

به گزارش سایت حکومتی جهان نیوز، رئیس جمهور آمریکا طی سخنانی که در مرکز اسلامی واشنگتن ایراد کرد، از جمله گفت مفهوم و معناي آزادي مذهبي و حقوق فردي به هر كجاي جهان نفوذ كرده و گسترش يافته است، به استثناي يك منطقه در خاورميانه، ایران.رئیس جمهور آمریکا گفت ما در آنجا (ایران) برعكس، شاهد سر برآوردن گروهي بوده ايم كه مي خواهند از مذهب به عنوان راهي براي رسيدن به قدرت و وسيله اي براي استيلاي خود استفاده كنند. اين گروه خودخوانده گمان مي كند كه از جانب تمام مسلمانان سخن مي گوید.رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی خود همچنین از آیت الله بروجردی که هم اکنون در سیاهچالهای جمهوری اسلامی به بند کشیده شده، دفاع کرد و گفت يك نمونه آيت الله حسين كاظميني بروجردي در ايران است كه يك روحاني برجسته شيعه تلقي مي شود و از جدايي مذهب از سياست طرفداري مي كند. او در ماه اكتبر سال 2006 ميلادي در تهران پس از آنكه نيروهاي امنيتي خانه اش را محاصره كرده بودند، مورد ضرب و شتم قرار گرفت و دستگير شد. آيت الله بروجردي در زندان در بازداشت بسر مي برد و ممكن است شكنجه شده باشد.رئیس جمهور آمریکا افزود گروه خود خوانده اي كه مدعي است از جانب مسلمانان سخن مي گويد، در حقيقت شامل راديكال هايي است كه دشمن اسلام واقعي هستند

خدمات اسلام به ايران؟
اسماعيل نوری علاهفتهء گذشته، حجه الاسلام محمد خاتمی، رئيس موسسهء بين المللی گفتگوی تمدن ها، در سخنانی در جمع «اصلاح طلبانی» که در انتخابات اخير شوراهای شهری پيروز شده اند، و ضمن آنکه برای جدا کردن خود از ساير رهبران جمهوری اسلامی گفتند: «امروز افتخار می‌کنم که بعد از هشت سال حضور در جايگاه رياست جمهوری حتی يک دفتر برای کارم ندارم»، با ياد کردن از کتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» نوشتهء آيت الله مطهری، بر اين نکته تأکيد کردند که اسلام به ايران خدمات بزرگی کرده است. و افزودند که: «ايران هم به اسلام خدمات بزرگی را در بازتاباندن مفاهيم اسلامی انجام داده است». و سپس ادامه دادند که: «شايد در قرون اخير با حرکتی افراطی مواجه بوديم که به نام اسلام تحقير ملت ايرانی را دنبال می‌کردند و، در مقابل آن، حرکتی تفريطی را شاهد بوديم که منشاء عظمت ايران را در اسلام نمی‌دانسته و سعی می‌کرده همه‌ء عظمت ‌های ايران را در گذشته‌ای بداند که ديگر وجود ندارد و، به نوعی، ناسيوناليسم کاذب را رواج می‌داده است».از آنجا که، به استناد نوشته ها و گفتارها و برنامه های تلويزيونی ام، من نيز يکی از اين «تفريطيون» محسوب می شوم، و از آنجا که آقای خاتمی «خدمات بزرگ اسلام به ايران» را تشريح نکرده اند و خدمات ايران به اسلام را هم در حد «بازتاباندن مفاهيم اسلامی» تقليل داده اند، فکر کردم شايد بشود از طريق اين يادداشت چند پرسش را با ايشان در ميان گذاشت؛ و حتی اگر پاسخی از جانب ايشان نيامد (که يقين دارم نخواهد آمد و اگر بيايد هم از خامهء پادوهای ايشان خواهد تراويد) به اين دل خوش کرد که بالاخره پرسش هائی در اين زمينه مطرح شده اند که شايد ديگران به دادن پاسخ به آنها، و نيز روشن کردن ابهاماتی در مورد آنها، همت گمارند.اما، قبل از طرح پرسش ها، لازم است در مورد زمينه ای که پرسش های من بر متن آن مطرح می شوند کمی توضيح دهم و، به کلامی ديگر، مفروضاتی را که از نظر من جزو مسلمات تاريخند بيان کنم:1. هم در سخنان آقای خاتمی و هم در پرسش های من، دو «موجود» روبروی هم قرار می گيرند که يکی «ايران» نام دارد و يکی «اسلام». خود بخود روشن است که در اينجا منظور از «ايران» يک کليت جغرافيائی نيست وگرنه نمی شد آن را با يک کليت غيرجغرافيائی به نام «اسلام» مقايسه کرد. در اينجا ـ هم در سخنان آقای خاتمی و هم در پرسش های من ـ «ايران» به معنای يک فرهنگ و تمدن مطرح است و اسلام هم به معنای دينی آمده از سرزمينی ديگر.2. فرض بر اين است که، هزار و چهار صد و اندی سال پيش، اين دو موجوديت «فرهنگی و تمدنی» رو در روی هم قرار گرفته و گويا مشغول ارائهء خدماتی به يکديگر شده اند که اکنون، هزار و چهار صد و اندی سال پس از آن روياروئی ِ آغازين، اين «خدمات متقابل» مورد توجه و تذکر رئيس موسسهء بين المللی گفتگوی تمدن های حکومت اسلامی قرار گرفته است.3. ايران در لحظهء روياروئی با اسلام دارای 1500 سال تاريخ مکتوب بود و در پس پشت اين تاريخ هم بسا بيشتر از 2500 سال تاريخ پنهان شده در اسطوره هايش وجود داشت.4. از جنبهء فرهنگی، در طی اين بيش از 2500 سال ماقبل پيدايش اسلام، ايران پنج آئين عمده را به دنيا عرضه داشته بود که عبارت بودند از آئين ميترائی، آئين مهری، آئين زرتشتی، آئين مانوی و آئين مزدکی. اين آئين ها در سراسر منطقه ای بزرگ، از چين گرفته تا ايتاليا، پخش شده و همهء جريانات فرهنگی معاصر خود را تحت تأثير قرار داده بودند، بطوری که رد پای آنها را می توان بروشنی در باورهای ميترائی روميان، تورات يهوديان، و کل باورهای مسيحيان نشان داد.5. از جنبهء تمدنی، در همين بيش از 2500 سال ماقبل پيدايش اسلام، ايرانيان چهار پادشاهی عمده و سه امپراطوری بزرگ را ايجاد کرده بودند، و بسياری از نوآوری های تمدنی، همچون شهرنشينی، نهادهای اداری شهری، و زيرساخت های مادی زندگی اجتماعی به ابتکار آنان به جهان عرضه شده بود.6. تنها در 1450 سال پيش بود که اسلام در شبه جزيرهء عربستان در محيطی زاده شد که خود سردمدارانش گذشتهء آن را «عهد جاهليت» ناميدند و ارزش اسلام را در آن دانستند که آمده بود تا به سنت های پوسيدهء قبايل بدوی عربستان پايان داده، بت پرستی را بر انداخته و زندگی «مدنی» را برای آنان به ارمغان آورد. براستی هم که ظهور اسلام در شبه جزيرهء عربستان انقلاب اجتماعی شگرفی بود که ضرورت های آشکار تاريخی ظهور آن را ممکن کرده بود. توجه کنيم که وقتی کارل مارکس، در نامه های خود به انگلس، از «انقلاب محمد» سخن می گويد، نگاهش درست معطوف به همين جنبه های ويرانگر و سازندهء تحول اجتماعی در درون زندگی بدويان عرب بوده و کاری به گسترش های بعدی جهان اسلام نداشته است.7. حکومت نوپای مدينه چيزی از کشورداری و نظم و نسق جامعه نمی دانست و عمر، خليفهء دوم اسلام، تنها پس از آشنائی با ساختار ديوانسالاری خلق شده بدست ايرانيان بود که دانست و توانست جامعه ای پيچيده را اداره کرده و سازمان و سامان دهد.8. قرآن، که منبع اصلی جهان بينی اسلامی به شمار می آيد، تا زمان عثمان، خليفهء سوم، گردآوری و مدون و ويراستاری نشده بود و جز معدودی از اهل مدينه کسی از جزئيات و محتوای آن اطلاعی نداشت. حال آنکه دوران خلافت همين عثمان مصادف بود با زمانی که که شمشيرزنان عرب توانسته بودند خود را از مدائن در عراق امروز به بخارا و بلخ برسانند و دورهء «فتوحات» اسلام را کامل کنند. معنای اين سخن آن است که اعراب حمله ور شده به ايران، جز چند شعار و چند بلند و راست شدن، از «اسلام مدون بعدی» اطلاعی نداشتند و تنها برای غارت و کنيزبری و برده گيری به ايران آمده بودند.9. به عبارت ديگر، مسلمانان فاتح ايران جز با زبان شمشير و زورگوئی به زبان ديگری با ايرانيان، که «عجمان» خوانده می شدند، سخن نمی گفتند و عجمان يعنی «کر و لال ها»، چرا که ايرانيان عربی نمی دانستند يا شايد رغبتی به همسخنی با مهاجمان نداشتند. پس، تا پايان خلافت اسلام و پايان عصر فتوحات، اسلام هنوز چيزی برای ارائه به ايرانيان نداشت تا ايرانيان، به قول آقای خاتمی، در «بازتاباندن مفاهيم» آن بکوشند.حال، بر اساس اين «زمينه ها»، به طرح پرسش های خود می پردازم:1. فکر می کنيد خدمات متقابل اسلام و ايران از چه زمانی شروع شده باشد؟ بنظر نمی رسد که مسلمانان فاتح ايران «در بدو ورود» توانسته باشند مشغول خدمتگذاری به ايران شوند. آنها بيش از ربع قرنی را صرف فتح ايران و کشتار ايرانيان کردند و، پس از آن هم، در تمام دوران حکومت امويان مشغول سرکوب قيام های مختلف مردم ايران بودند.2. جدا از دين آوری مفروض، کداميک از اعراب آمده به ايران، با کوشش در راستای آبادانی و عمران اين کشور در خدمت به آن کوشيدند؟ کدامشان از گرفتن ماليات های دولا و پهنا دست کشيدند، ايرانيان را «موالی» (يعنی کسانی که مولا و ارباب عرب دارند) نخواندند و در حرمسرای خود کنيز و غلام ايرانی نداشتند؟3. کداميک از مسلمان عرب به ستون قائمهء فرهنگ ايران اعتنائی داشتند و به رشد زبان و ادب ايران کمک کردند؟ و مگر نه اينکه ايرانيانی چون رودکی و فردوسی کوشيدند که، در برابر هجوم هويت برانداز زبان عربی، عطای اين «خدمت» را به لقايش ببخشند و زبان خود را محفوظ بدارند و نوسازی کنند؟ و، در عين حال، مگر ديگرانی از همين ايرانيان نبودند که چون زبان عربی را ناقص و بی قاعده يافتند کوشيدند آن را منظم و توانا کنند؟4. اسلام چه چيزی را برای ايرانيان به هديه آورد که آنان خود نداشتند و مجبور به «بازتاباندن مفاهيم آمده با اسلام» شدند؟ اين يک نکتهء بديهی تاريخی است که اسلام از نظر مادی و مدنی به ارزش های «اين دنيائی» بی اعتنا بود چرا که اين «دنيا گريزی» هم در ريشه های عربی و هم در سرچشمه های سامی آن مخمر بود و، از نظر معنوی هم، آموزه های اسلام نوعی گرده برداری از باورهای موحدين ايرانی بشمار می رفت که، چه مستقيم و چه از طريق يهوديت و مسيحيت، به اسلام راه يافته بودند. آيا آنها بودند که اعتقاد به وحدانيت خدا و اعتقاد به روز رستاخيز را برای ايرانيان هديه آوردند؟ آيا آنها نماز های چندگانه و روزه و ذکات را به ايرانيان معرفی کردند؟ و آيا نه اينکه همهء اينها در دوران تبديل آموزه های بزرگ زرتشت به مذهب زرتشتی آفريده شدند (جريانی که خود آغاز بدبختی ايرانيان بود) و پيش از پيدايش اسلام به فراسوهای ايران کنونی رفته بودند؟5. آيا، اخلاق تحميل شده به زور شمشير اعراب مسلمان، از کدام لحاظ بر اخلاق سنتی ايرانيان، از باورشان به نيک و بد، به اهورمزدا و اهريمن، به وظيفهء انسان در اجرای فرامين خدای يکتا، بهتر و بالاتر بود؟6. چگونه است که در غياب هرگونه شريعت تفصيلی اسلامی، برخی از ايرانيان وابسته به خانواده های «روحانی سابق» نواسلام، بيشترين سهم را در ايجاد شرايع و مذاهب اسلامی بازی کردند و در اين ميان بيشترين برداشت ها از شريعت و فقه زرتشتی را به داخل اسلام آوردند؟7. چگونه است که مهمترين مفسران و شارحان قرآن هم ايرانی از آب درآمدند و کسی همچون طبری دست به نوشتن تفسيری زد که در آن همهء باورهای ايرانيان پيش از اسلام رنگ اسلامی بخود گرفتند و داستان هائی زرتشتی، از پل صراط گرفته تا معراج و تصور تفصيلی از بهشت و دوزخ، به داخل باورهای اسلامی نفوذ کردند؟8. چگونه است که پايه گزاران عرفان اسلامی نيز ايرانيان شدند و سنن مانوی را از اين طريق به داخل اسلام آوردند؟9. آيا نه اينکه اعراب شبه جزيرهء عربستان، قبل از فتح ايران، مردمی بودند هم از نظر مادی بسيار فقير و تهی دست و هم از نظر معنوی دچار فقر فلسفه و حکمت و انديشهء تحليلی؟ و نه اينکه چون بر ايران دست يافتند، علاوه بر تاراج ثروت و ناموس و کشتار غيرت و هميت ايرانيان، صاحب همهء ثروت های معنوی آنان نيز شدند؟10. آيا نه اينکه هديهء بلند مدت اسلام به ايران شکستن غرور و استقلال خواهی ايرانيان و گستردن فساد در ميان آنان، و عادت دادن آنان به بردگی و کنيزی و دروغگوئی و ظاهر سازی و نان به نرخ روز خوردن بود؟11. آيا نه اينکه در ظل اين تباهی اخلاقی بود که ايرانيان «موالی شده» تمام سواد و فکر تاريخی خود را در اختيار اسلام گذاشتند، به مسلمانان راه و رسم کشورداری آموختند، در دربار عباسيان همهء ديوانسالاری را در اختيار گرفتند، و رونق علمی دربار خلفای عباسی همچون هارون الرشيد و مأمون همه به همت آنان ممکن شد؟12. آيا نه اينکه نصيب ايرانيان از آمدن اسلام چيزی جز سوختن کتابخانه ها و بستن دانشگاه ها و به تنور افکندن ابن مقفع ها و از بين بردن آثار دانشمندانی همچون رازی نبود؟13. آيا نه اينکه خلفای مسلمان، غلامان ترک را برای تحت نظر داشتن و سرکوب کردن ايرانيان برکشيدند و به مقامات رساندند و همين موجب شد که بخش مهمی از تاريخ ايران اسلامی تاريخ تسلط ترکان بر ايرانيان هم باشد؟ و اساساً آيا جز اين بود که رهبران اسلام (حتی امامان شيعه) هميشه با دشمنان ايران راحت تر و اخت تر بودند تا با ايرانيان؟14. آيا نه اينکه اسلام بدون همکاری های گاه خواسته و گاه با اکراه ايرانيان نمی توانست بصورت دينی درآيد که بتواند بر جهان، بيش از هزاره ای حکومت کند؟15. دهش اسلام به ايرانيان چه بوده است جز شکستن دين و آئين آنان، منحل کردن تشکيلات خودگردان شان، باج گيری و کنيز خواهی از آنان، و گستردن اخلاقی مبتنی بر باورهای بدوی قبايل عربی؟16. چرا از عقل به دور است اگر بگوئيم که اسلام جز آئينهء موج دار و معوجی نبود که چهرهء فرهنگ ايرانی را بصورتی درهمريخته و مغلوط در خود منعکس ساخته و خود در پس و پشت اين نقاب دلشکن پنهان شد؟ يعنی، آيا اين سخن دروغ است که دهش اسلام به ايرانيان چيزی نبوده است جز پذيرش بی آداب و ترتيب باورها و آئين های خود ايرانيان و بازگرداندن آنها به آنان در شکل هائی بی قواره همچون هيولای فرانکشتين؟17. چرا اگر کسی «منشاء عظمت ايران را در اسلام ندانسته و سعی کرده باشد تا همه‌ء عظمت ‌های ايران را در گذشته‌ای بداند که ديگر وجود ندارد» راه تفريط را پيش گرفته است؟ مگر عظمت ايران، پس از شکسته شدنش به دست اعراب مسلمان، در چه بوده است که بتوانيم آن را اختصاصاً «ايرانی» بدانيم؟ آيا نه اينکه همهء دست آوردهای ايرانيان مسلمان شده هميشه به پای اسلام نوشته شده است و نه ايران؟ و کار تاراج به آنجا کشيده که در روزگار ما هم ديگران خليج فارسش را عربی می کنند و خودش را هم «جمهوری عربی ايران» می خوانند و از همکاران و همفکران آقای خاتمی صدائی بر نمی خيزد؟18. آيا آقای خاتمی لحظه ای به اين فکر کرده اند که چرا «عظمت ‌های ايران گذشته‌ ديگر وجود ندارند؟» چه کسی آن عظمت ها را در هم شکسته و بر آن گرد مرده پاشيده است؟ آيا دهش اسلام به ايران چيز ديگری جز همين نفی وجود عظمت گذشته و کوشش در از ميان برداشتن آثار آن بوده است؟19. در رابطهء بين اسلام و ايران کدام داد و ستد متقابل صورت گرفته است؟ آيا نه اينکه ايران هرچه را داشته تسليم کرده و بخشيده است و اسلام همواره ـ چه با زور، چه با اکراه، و چه بر اساس تسليم و رضا ـ دست گرفتن داشته است؟20. چرا بازگوئی داستان عظمت های ايران پيش از اسلام را بايد نوعی تبليغ «ناسيوناليسم کاذب» دانست؟ کدام سخن در اين بازگوئی ها دروغ است؟ آيا آقای خاتمی نوعی «ناسيوناليسم صادق» را سراغ دارند که اسلام و حکومت اسلامی مورد علاقهء ايشان (به هر شکلی که باشد) آن را بپذيرد و نخواهد از آن ملغمه ای کاذب تر از کاذب، که در آن مفاهيم ملت و امت، با سفسطه و تزوير، در هم آميخته اند، بسازد؟ و آيا اساساً خود ايشان به «ناسيوناليسم»، به مفهوم برتری دادن ملت بر امت، و منافع ملی ايران بر منافع جامعهء گستردهء اسلامی، اعتقاد دارند؟اين پرسش ها را می توان بسيار ادامه داد يا به تفصيل کشيد، اما فکر می کنم برای رساندن مقصود همين ها کافی باشند. اما، قبل از بستن دفتر اين پرسش ها، لازم است به چند نکتهء حاشيه ای هم اشاره کنم:1. در اينکه اسلام در ايران برای چهارده قرن ريشه کرده و در اعماق جان فرهنگی ايرانيان نشسته است شکی نيست. در اينکه اکثريت مردم ايران را مسلمانان ايرانی تشکيل می دهند نيز ترديدی وجود ندارد. اما ناسيوناليسم ايرانی نمی تواند لزوماً دارای هويتی اسلامی باشد. ناسيوناليسم هميشه وجه فارق است و نه وجه تشابه. ما ايرانی هستيم نه به اين خاطر که اکثريتمان مسلمان هستند بلکه، درست برعکس، بخاطر اينکه چيزی فراسوی اسلاميت، ما را از ديگر ملت ها جدا و مستقل می کند و ـ چه بخواهيم و چه نه ـ بيشترين اجزاء اين وجه تفارق از سابقهء پيش از اسلام ما می آيند؛ سابقه ای که توانسته است حتی اسلام ايرانی را از اسلام غير ايرانی (چه عربی و چه مالزيائی) متمايز کند.2. چيزی به نام خدمات «متقابل» ايران و اسلام وجود ندارد. اسلام هيچ خدمتی به ايرانيان نکرده است جز اينکه، با شکل عوض کردن و بومی شدن، خود را جانشين اديانی کند که هم از آن سابقه دار تر، کار شده تر، و فکر شده تر بوده اند و هم مبنای آنها بر عشق و تساهل و آزادی قرار داشته است، حال آنکه اسلام در ايران (حتی در وجه عرفانی اش که قرار است مبشر عشق باشد) همواره منشاء خودی و غيرخودی کردن، بذر نفرت و کين پاشيدن، عدم تحمل عقايد غير و توسل به خشونت و کشتار بوده است.3. پس اگر اسلام خدمتی هم به ايران کرده باشد اين خدمت، در مرحلهء اول، به دست خود ايرانيان صورت گرفته و، در مرحلهء بعدی، بيشتر جنبهء سلبی داشته است. يعنی خدمت اسلام به ايران ـ به همت خود ايرانيان ـ آن بوده که تبديل به چيزی شود که کمتر کنيز و غلام و جزيه و ماليات بگيرد و کمتر از کشته ها پشته بسازد و، به عبارت ديگر، تا حدودی خوی آدمی بخود بگيرد و مدنی شود. به عبارت ديگر، اسلام در مدينه نبود که خوی مدنيت بخود گرفت و تنها وقتی پای به ايران نهاد توانست مزهء مدنيت را بچشد و در حد مقدور خود «متمدن» شود، آنقدر که امروز حجه الاسلام خاتمی اش قادر شود مسئوليت «گفتگوی تمدن ها» را بر عهده بگيرد و بگويد: «جدا از ويژگی‌های تاريخی و جغرافيايی ايران، که آن را به کشوری بزرگ تبديل کرده، مهمترين عامل بزرگی اين کشور ملت ايران هستند، ملت بزرگواری که قرن‌ها در تاريخ بشری بزرگی آفريدند، مشکلات بزرگی را تحمل کردند اما هيچگاه در زير اين مشکلات کمر خم نکردند... ملت ايران ملت بزرگی است و به همين جهت اگر صدای گفت ‌وگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها از غير از ايران برمی‌خاست چنين طنينی در جهان نداشت و اين طنين ناشی از بزرگی اين ملت است».4. و براستی چرا اگر من درست همين سخنان را می گفتم از جانب همين آقای خاتمی به تبليغ «ناسيوناليسم کاذب» متهم می شدم؟ آيا فقط برای اينکه فکر نمی کنم اسلام، جز آنکه از اين ملت گرفته باشد و به رنگ های بومی آن در آمده باشد، سهمی در پيدايش اين «عظمت» نداشته است؟ و چگونه است که آقای خاتمی درک نمی کند که نگاه ما به آنچه ايشان «عظمت گذشته» می خوانند فقط برای رسيدن به آينده ای است که از چرک و خون اين تاريخ پر دروغ و فريب پالوده شده باشد؟ چرا توجه نمی کنند که تا اشاعهء دروغ و فريبکاری در مورد خدمات اسلام به ايران ادامه داشته باشد راه ما به سوی آينده نيز در همين بن بست تاريخ بسته است؟ حرفم را خلاصه کنم: بنظر من، اگر اسلام از طريق ايرانيان مسلمان شده به ايران خدمتی کرده باشد نمی توان اين خدمات را از آن اسلام دانست. اين ايرانی شکست خورده بوده است که در جنگی طولانی و فرسايشی مابين فقر و سيرابی و مدنيت و بدويت، برای آسايش خود، برای ادامهء بقا، برای کاستن از فشارهای وحشيانهئ فاتحان خونريز، و برای جلوگيری از درهم ريختگی بنيان برانداز جامعهء خوطش مجبور شده است اسلام را بپذيرد و آن را از درون متحول سازد تا از آن چيزی قابل تحمل بسازد ـ همان تحولی که رشته هايش را نخست صوفيان صفوی و سپس انقلاب اسلامی پنبه کردند و آن را به سرچشمه های خشن، وحشی و غير مدنی اش باز گرداندند