فرهنگ ناپاک ! سیاهی و تباهی بر خاک ایران
تولید کتاب به معنای واقعی
در باره خبر سخنان علی اکبر اشعری رییس کتابخانه ملی
و مشاور فرهنگی رییس جمهور
تولید کتاب به معنای واقعی آن کم شده است
فرهنگ ناپاک !
سی سال از برآمدن سیاهی و تباهی بر خاک ایران می گذرد .
سی سالی که به خون و مرگ و فساد آمیخته است .
سی سالی که رژیم روضه خوان ها برای سرپوش نهادن بر حقایق
از هیچ کاری نپرهیزیده و یک آن هم از پا ننشسته است .
چنگال خون آشام خود را بر پیکر یکپارچه این سرزمین فرو برده
و هربخش را که توانسته دریده است .
حوزه فرهنگ که جای خود دارد ، همه حوزه ها باید مورد تاخت و تاز قرار
می گرفت که به یاری خودفروختگان گرفت .
این است که آدمی می ماند چگونه بگرید یا حتا زهر خندی زند
بر یاوه هایی که سرکردگان این رژیم می بافند .
کسانی چون همین آشپز خانه زاد " علی اکبر اشعری " که امروز
بر فراز منار رفته و در سوگ ویرانی فرهنگ این سرزمین مویه می کند .
کسی که از آستان بوسان " لژ" موتلفه ی " عسگر اولادی " است !
گویی که خود او و همپالکی هایش از هیچ اقدامی برای نابودی فرهنگی
این سرزمین دریغ نورزیده اند .
البته چه جای شگفتی که " انقلاب خمینی " آمده بود
تا هر آنچه را هست زیر و رو کند ؛ تا نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان !
اقدامات ویرانگر از همان نخستین روز چیرگی روضه خوان ها
بر این سرزمین آغازشد ؛ از مرگ انسان ها گرفته
تا ویرانی بنیاد فرهنگی کشور ؛
که بی اولی برقراری حکومت اسلامی ممکن نمی شد
و بی دومی ماندگاری آن .
این بود که کشتند تا رازها در پرده بماند !
و تاریخ را نه " تعریف " که تحریف " کردند تا آیندگان ندانند !
***
عقل باختگان و دل به مهر بیگانه سپردگان همه دانسته و نادانسته گردن نهادند بر خواسته " قائد اعظم " ! به جان آدمیان افتادند ، به جان دانشگاه و به جان هر آنچه نشانی از " فرهنگ " داشت .
استواری حکومت دینی و چپاول کشور از رهگذر تحقق این " اراده " آسان بود .
از همین رو ، در همان نخستین روز نزول ضحاک بر تخت حکمرانی ، مرگ بسیاری از دست اندرکاران رژیم پیشین - که در کشور مانده بودند – رقم زده شد .
اگر ناگهان " هویدا " نخست وزیر دوران " پهلوی " بدون محاکمه و در حیاط زندان اوین از پشت سر هدف گلوله " هادی غفاری " قرار گرفت ، اگر در همان چند روز نخست ، تعدادی بیشمار در پشت بام خانه خمینی یا در زندان ها اعدام شدند ، اگر شبانه مشتی چاقو کش به خانه این و آن یورش بردند
و خون بیگناهانی را بر زمین ریختند ، نه از آن رو بود که آن ها می توانستند برای فریبکارانه ترین و مکر آمیزترین " انقلاب" روی زمین خطری بیافرینند .
نه ، این کار در آن روزها شدنی نبود . هیچ خطر و آسیبی حکومت روضه خوان های مکار را تهدید نمی کرد .
چرا که آب و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودند تا ایران به سوی ویرانی رانده شود .
هنوز حافظه این سرزمین به یاد دارد که چگونه " اوباش " از یک سو و " فریب خوردگان " بسیاری از سوی دیگر ، خیابان ها را به اشغال خود در آورده و با چپاول پادگان ها ، " هل من مبارز " و نفس کش می طلبیدند .
آیا کسی در آن هنگامه جرات نفس کشیدن داشت ؟
در آن روزهای سیاهی و تباهی آن گروه از دست اندرکاران رژیم پادشاهی از آن رو به خاک و خون غلتیدند که آگاه بودند از رازهایی که " روضه خوان " ها نمی خواستند آشکار شود .
رازهایی که ممکن بود روزی و روزگاری از زبانی یا قلمی جاری شود و پرده و پرده هایی را بدرد !
خمینی و همراهانش خوب می دانستند بسیاری از کشته شدگان آن دوران اگر در برابر یک دادگاه مردمی و پیش روی خبرنگاران خارجی - که آن روزها در ایران می لولیدند و برخی شان سنگ انقلاب را هم به سینه می زدند – بایستند و لب به سخن بگشایند ، چه بسا از حقایقی پرده بردارند که نقاب از سیمای کریه " اشغالگران دستاربند " و " حامیان " شان بر کشد و دستان آلوده شان را رو کند .
مهمترین آنچه که ممکن بود افشا شود این بود که بسیاری از " روضه خوان " های روی کار آمده ، حقوق بگیر دولت " پهلوی " بوده اند !
برخی شان با ساواک همکاری داشتند و بسیاری شان " مستخدم " و سر سپرده دولتهای دیگر بودند و .. و ... حقایقی که نمی شد و نمی شود تا ابد پنهان شان کرد .
اگرچه اکنون هم بخش هایی از آن ها از پرده بیرون افتاده است .
اراده " پنهان سازی حقیقت " ولی به همین جا پایان نیافت و نمی یابد .
خواست مهم و بنیادی این بود و هست که نسل های زاده شده پس از " فتنه خمینی " فریفته شوند ؛ و این امر ممکن نبود و نیست مگر با تحریف تاریخ و سانسور کتابها . به عبارت دیگر جا به جایی هنر " کتاب نویسی " با شعبده " کتاب سازی " !
بدان معنا که نویسنده ای و نویسندگانی پشت میز بنشینند و با در اختیار داشتن پاره ای اسناد ، چنان کلمات را پشت سر هم بچینند که خواننده بی خبر از همه جا ، سره را از ناسره تمیز ندهد و هر آنچه را نگارش شده ، عین حقیقت و راست بپندارد .
از همین رو هم در همه این سالها کتابخوانان حرفه ای و صاحبان اندیشه و خرد ، روز به روز نظاره گر سبز شدن کتابهایی روی پیشخوان کتابفروشی ها شدند که سراسر دروغ اند و ریا و سرپوش بر حقایق .
چنانچه بگذریم از اراجیفی که به نام دین ، کاغذ ها را تباه کرده و می کند ، ضرورت دستکاری تاریخ بیشترین هزینه را برای خرید کاغذ ، به بودجه این کشور تحمیل کرده است .
در همین میدان است که ناگهان کسانی چون ناصر پورپیرار ( با نام حقیقی اسکندر دلدم ) ، " عبدالله شهبازی " ( توده ای پیشین که کاسه لیس اسلامی شد ) ، "خسرو معتضد " مورخ الحضور و " رضا گلپور " ( کارمند ناشریف وزارت اطلاعات ) و ... و ... و بسیاری دیگر کمر راست کرده اند
و با زبان و قلم به " تحریف تاریخ " و وارونه گویی حقایق دست یازیده اند .
کتابهایی که این سالها از زیر دست این قلم به مزدان بیرون آمده ، هدفی نداشته و ندارد جز پنهانکاری حقیقت و سرپوش گذاشتن بر دلایل واقعی دگرگونی سیاسی در سال 1357 و همچنین بزک رژیم سیاهکار نعلین پوشان و " تطهیر " دستان به خون آلوده شان .
بیرون دادن کتابهایی درباره خاندان پهلوی از شخص رضاشاه و اشرف گرفته تا مادر شهبانو و خود شهبانو ، که نه به قلم خود آنان ، بلکه فقط به نام شان ساخته و پرداخته شده است ، هیچ هدفی نمی توانست داشته باشد جز همان که در بالا یادآور گردید .
این کتابهای یکپارچه دورغ البته بیشتر نسل جوان جامعه را نشانه رفته است ؛ تا هم ندانند " امروزیان " کی اند و هم ندانند " پیشینیان " که بودند !
ندانند پیش از فتنه خمینی ، کسانی هم در میان این مردم بودند که صادقانه می کوشیدند کشور ایران از یک عقب ماندگی تاریخی ( که تا پیش از حکومت روضه خوان ها ، دوره قاجار مظهر راستین آن بود ) بیرون بیاید .
کسانی که در دانشگاه های معتبر جهان دانش آموخته و با همه کم و کاستی هایی که در کشورشان بود به آن بازگشته و بی ادعا و بی سر و صدا سرگرم کار و فعالیت و ساماندهی عرصه تولید و صنعت بودند .
آنانی که در دانشگاه ها تدریس می کردند که فرزندان این سرزمین با گذر از دالان نادانی ، به گستره روشن پیشرفت برسند ، آنانی که از راه آموزش و آموختن ، نخستین گام های توسعه را بر می داشتند و ... و ...
وارونه نمایی این همه ، ولی بسنده نبود و نیست برای رژیمی که می خواهد نا به حق بر مسند قدرت بماند و به تاراج خود ادامه دهد .خواسته ای که ناشدنی است مگر با خفقان و سرکوب و مکر و فریب .
همیشه برای غارتگری باید مردم را فریفت !
و صد البته که پیروزی هم به کف نمی آید مگر آن که مردم هم خود بخواهند فریب بخورند !
به هر روی ، این است که موسساتی چون " موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی " و " موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران " و .. و ...
با یک سزارین از شکم وزارت اطلاعات رژیم ( واواک ) بیرون آمده اند که کارو هنرشان " کتاب سازی " است .
" آشی " که آنقدر شور شده که پس از سی سال صدای یک شاگرد آشپز رژیم را هم در آورده است، همان که ریاست کتابخانه ملی را بر عهده دارد!
دستاوردهای این قبیل موسسات را نه تنها در قالب مجله و فصلنامه ها می توان دید که خاطره نگاری هایی این فرد و و آن شخصیت هم از زمره " محصولات " آنان است .
کتابهایی مانند خاطرات فردوست ، خاطرات مریم فیروز، کتاب اشرف از سرای سنگلج تا سریر سلطنت ، دو دختر قاجار در قصر پهلوی ( هر دو از خسرو معتضد ) ، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران ( از عبدالله شهبازی ) ، " شنود اشباح " ( از رضا گلپور ) ، " چریک های فدایی خلق " ، " کودتای نوژه " و ... و ... همگی از زمره این کتاب سازی هایند .
نویسندگانی که به حق باید نام " عمله ظلم " را بر آنان نهاد .
البته بر این همه باید افزود شاهکارهای روزنامه دروغپرداز کیهان را که ستون های ریز و درشت اش درباره هویت سازی های جعلی ، مشهور خاص و عام است و با استناد به همان نوشته هاست که کتابهای سراسرتحریف اش روانه بازار می شود .
به راستی که چه " جانفشانی " ها نمی شود تا مردم ایران بپندارند از مردمی ترین حکومت های دنیا برخوردارند . مردمی که در بهشت برین می زیند و اگر بنا به اراده و فرمان رهبرشان راهی کشتارگاه شوند ، امام شان را زیارت خواهند کرد !
آنچه رفت ، البته تنها گوشه ای از فعالیت های نیمه پنهان بخش " فرهنگ زدای " این حکومت است ؛ حکومتی که مشاور رییس جمهورش خود را " خادم فرهنگ " این مردم می نامد و برای کتابهای ناپاک ودست ساز همسفره گان اش دل می سوزاند !
ولی زهی خیال باطل !
این مردم ، به هر دلیل ، دیگر تمایلی به ایستادن پشت ویترین توسری خورده کتابفروشی ها را هم ندارند .
آنان هم که آگاه ترند " تولیدات آلوده فرهنگی " این رژیم را تحریم می کنند تا به سردمداران بفهمانند که هرگز " فرهنگ ناپاک " انسان ستیزشان را پذیرا نیستند.
این کار که دیگر از دستشان برمی آید !
در باره خبر سخنان علی اکبر اشعری رییس کتابخانه ملی
و مشاور فرهنگی رییس جمهور
تولید کتاب به معنای واقعی آن کم شده است
فرهنگ ناپاک !
سی سال از برآمدن سیاهی و تباهی بر خاک ایران می گذرد .
سی سالی که به خون و مرگ و فساد آمیخته است .
سی سالی که رژیم روضه خوان ها برای سرپوش نهادن بر حقایق
از هیچ کاری نپرهیزیده و یک آن هم از پا ننشسته است .
چنگال خون آشام خود را بر پیکر یکپارچه این سرزمین فرو برده
و هربخش را که توانسته دریده است .
حوزه فرهنگ که جای خود دارد ، همه حوزه ها باید مورد تاخت و تاز قرار
می گرفت که به یاری خودفروختگان گرفت .
این است که آدمی می ماند چگونه بگرید یا حتا زهر خندی زند
بر یاوه هایی که سرکردگان این رژیم می بافند .
کسانی چون همین آشپز خانه زاد " علی اکبر اشعری " که امروز
بر فراز منار رفته و در سوگ ویرانی فرهنگ این سرزمین مویه می کند .
کسی که از آستان بوسان " لژ" موتلفه ی " عسگر اولادی " است !
گویی که خود او و همپالکی هایش از هیچ اقدامی برای نابودی فرهنگی
این سرزمین دریغ نورزیده اند .
البته چه جای شگفتی که " انقلاب خمینی " آمده بود
تا هر آنچه را هست زیر و رو کند ؛ تا نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان !
اقدامات ویرانگر از همان نخستین روز چیرگی روضه خوان ها
بر این سرزمین آغازشد ؛ از مرگ انسان ها گرفته
تا ویرانی بنیاد فرهنگی کشور ؛
که بی اولی برقراری حکومت اسلامی ممکن نمی شد
و بی دومی ماندگاری آن .
این بود که کشتند تا رازها در پرده بماند !
و تاریخ را نه " تعریف " که تحریف " کردند تا آیندگان ندانند !
***
عقل باختگان و دل به مهر بیگانه سپردگان همه دانسته و نادانسته گردن نهادند بر خواسته " قائد اعظم " ! به جان آدمیان افتادند ، به جان دانشگاه و به جان هر آنچه نشانی از " فرهنگ " داشت .
استواری حکومت دینی و چپاول کشور از رهگذر تحقق این " اراده " آسان بود .
از همین رو ، در همان نخستین روز نزول ضحاک بر تخت حکمرانی ، مرگ بسیاری از دست اندرکاران رژیم پیشین - که در کشور مانده بودند – رقم زده شد .
اگر ناگهان " هویدا " نخست وزیر دوران " پهلوی " بدون محاکمه و در حیاط زندان اوین از پشت سر هدف گلوله " هادی غفاری " قرار گرفت ، اگر در همان چند روز نخست ، تعدادی بیشمار در پشت بام خانه خمینی یا در زندان ها اعدام شدند ، اگر شبانه مشتی چاقو کش به خانه این و آن یورش بردند
و خون بیگناهانی را بر زمین ریختند ، نه از آن رو بود که آن ها می توانستند برای فریبکارانه ترین و مکر آمیزترین " انقلاب" روی زمین خطری بیافرینند .
نه ، این کار در آن روزها شدنی نبود . هیچ خطر و آسیبی حکومت روضه خوان های مکار را تهدید نمی کرد .
چرا که آب و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودند تا ایران به سوی ویرانی رانده شود .
هنوز حافظه این سرزمین به یاد دارد که چگونه " اوباش " از یک سو و " فریب خوردگان " بسیاری از سوی دیگر ، خیابان ها را به اشغال خود در آورده و با چپاول پادگان ها ، " هل من مبارز " و نفس کش می طلبیدند .
آیا کسی در آن هنگامه جرات نفس کشیدن داشت ؟
در آن روزهای سیاهی و تباهی آن گروه از دست اندرکاران رژیم پادشاهی از آن رو به خاک و خون غلتیدند که آگاه بودند از رازهایی که " روضه خوان " ها نمی خواستند آشکار شود .
رازهایی که ممکن بود روزی و روزگاری از زبانی یا قلمی جاری شود و پرده و پرده هایی را بدرد !
خمینی و همراهانش خوب می دانستند بسیاری از کشته شدگان آن دوران اگر در برابر یک دادگاه مردمی و پیش روی خبرنگاران خارجی - که آن روزها در ایران می لولیدند و برخی شان سنگ انقلاب را هم به سینه می زدند – بایستند و لب به سخن بگشایند ، چه بسا از حقایقی پرده بردارند که نقاب از سیمای کریه " اشغالگران دستاربند " و " حامیان " شان بر کشد و دستان آلوده شان را رو کند .
مهمترین آنچه که ممکن بود افشا شود این بود که بسیاری از " روضه خوان " های روی کار آمده ، حقوق بگیر دولت " پهلوی " بوده اند !
برخی شان با ساواک همکاری داشتند و بسیاری شان " مستخدم " و سر سپرده دولتهای دیگر بودند و .. و ... حقایقی که نمی شد و نمی شود تا ابد پنهان شان کرد .
اگرچه اکنون هم بخش هایی از آن ها از پرده بیرون افتاده است .
اراده " پنهان سازی حقیقت " ولی به همین جا پایان نیافت و نمی یابد .
خواست مهم و بنیادی این بود و هست که نسل های زاده شده پس از " فتنه خمینی " فریفته شوند ؛ و این امر ممکن نبود و نیست مگر با تحریف تاریخ و سانسور کتابها . به عبارت دیگر جا به جایی هنر " کتاب نویسی " با شعبده " کتاب سازی " !
بدان معنا که نویسنده ای و نویسندگانی پشت میز بنشینند و با در اختیار داشتن پاره ای اسناد ، چنان کلمات را پشت سر هم بچینند که خواننده بی خبر از همه جا ، سره را از ناسره تمیز ندهد و هر آنچه را نگارش شده ، عین حقیقت و راست بپندارد .
از همین رو هم در همه این سالها کتابخوانان حرفه ای و صاحبان اندیشه و خرد ، روز به روز نظاره گر سبز شدن کتابهایی روی پیشخوان کتابفروشی ها شدند که سراسر دروغ اند و ریا و سرپوش بر حقایق .
چنانچه بگذریم از اراجیفی که به نام دین ، کاغذ ها را تباه کرده و می کند ، ضرورت دستکاری تاریخ بیشترین هزینه را برای خرید کاغذ ، به بودجه این کشور تحمیل کرده است .
در همین میدان است که ناگهان کسانی چون ناصر پورپیرار ( با نام حقیقی اسکندر دلدم ) ، " عبدالله شهبازی " ( توده ای پیشین که کاسه لیس اسلامی شد ) ، "خسرو معتضد " مورخ الحضور و " رضا گلپور " ( کارمند ناشریف وزارت اطلاعات ) و ... و ... و بسیاری دیگر کمر راست کرده اند
و با زبان و قلم به " تحریف تاریخ " و وارونه گویی حقایق دست یازیده اند .
کتابهایی که این سالها از زیر دست این قلم به مزدان بیرون آمده ، هدفی نداشته و ندارد جز پنهانکاری حقیقت و سرپوش گذاشتن بر دلایل واقعی دگرگونی سیاسی در سال 1357 و همچنین بزک رژیم سیاهکار نعلین پوشان و " تطهیر " دستان به خون آلوده شان .
بیرون دادن کتابهایی درباره خاندان پهلوی از شخص رضاشاه و اشرف گرفته تا مادر شهبانو و خود شهبانو ، که نه به قلم خود آنان ، بلکه فقط به نام شان ساخته و پرداخته شده است ، هیچ هدفی نمی توانست داشته باشد جز همان که در بالا یادآور گردید .
این کتابهای یکپارچه دورغ البته بیشتر نسل جوان جامعه را نشانه رفته است ؛ تا هم ندانند " امروزیان " کی اند و هم ندانند " پیشینیان " که بودند !
ندانند پیش از فتنه خمینی ، کسانی هم در میان این مردم بودند که صادقانه می کوشیدند کشور ایران از یک عقب ماندگی تاریخی ( که تا پیش از حکومت روضه خوان ها ، دوره قاجار مظهر راستین آن بود ) بیرون بیاید .
کسانی که در دانشگاه های معتبر جهان دانش آموخته و با همه کم و کاستی هایی که در کشورشان بود به آن بازگشته و بی ادعا و بی سر و صدا سرگرم کار و فعالیت و ساماندهی عرصه تولید و صنعت بودند .
آنانی که در دانشگاه ها تدریس می کردند که فرزندان این سرزمین با گذر از دالان نادانی ، به گستره روشن پیشرفت برسند ، آنانی که از راه آموزش و آموختن ، نخستین گام های توسعه را بر می داشتند و ... و ...
وارونه نمایی این همه ، ولی بسنده نبود و نیست برای رژیمی که می خواهد نا به حق بر مسند قدرت بماند و به تاراج خود ادامه دهد .خواسته ای که ناشدنی است مگر با خفقان و سرکوب و مکر و فریب .
همیشه برای غارتگری باید مردم را فریفت !
و صد البته که پیروزی هم به کف نمی آید مگر آن که مردم هم خود بخواهند فریب بخورند !
به هر روی ، این است که موسساتی چون " موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی " و " موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران " و .. و ...
با یک سزارین از شکم وزارت اطلاعات رژیم ( واواک ) بیرون آمده اند که کارو هنرشان " کتاب سازی " است .
" آشی " که آنقدر شور شده که پس از سی سال صدای یک شاگرد آشپز رژیم را هم در آورده است، همان که ریاست کتابخانه ملی را بر عهده دارد!
دستاوردهای این قبیل موسسات را نه تنها در قالب مجله و فصلنامه ها می توان دید که خاطره نگاری هایی این فرد و و آن شخصیت هم از زمره " محصولات " آنان است .
کتابهایی مانند خاطرات فردوست ، خاطرات مریم فیروز، کتاب اشرف از سرای سنگلج تا سریر سلطنت ، دو دختر قاجار در قصر پهلوی ( هر دو از خسرو معتضد ) ، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران ( از عبدالله شهبازی ) ، " شنود اشباح " ( از رضا گلپور ) ، " چریک های فدایی خلق " ، " کودتای نوژه " و ... و ... همگی از زمره این کتاب سازی هایند .
نویسندگانی که به حق باید نام " عمله ظلم " را بر آنان نهاد .
البته بر این همه باید افزود شاهکارهای روزنامه دروغپرداز کیهان را که ستون های ریز و درشت اش درباره هویت سازی های جعلی ، مشهور خاص و عام است و با استناد به همان نوشته هاست که کتابهای سراسرتحریف اش روانه بازار می شود .
به راستی که چه " جانفشانی " ها نمی شود تا مردم ایران بپندارند از مردمی ترین حکومت های دنیا برخوردارند . مردمی که در بهشت برین می زیند و اگر بنا به اراده و فرمان رهبرشان راهی کشتارگاه شوند ، امام شان را زیارت خواهند کرد !
آنچه رفت ، البته تنها گوشه ای از فعالیت های نیمه پنهان بخش " فرهنگ زدای " این حکومت است ؛ حکومتی که مشاور رییس جمهورش خود را " خادم فرهنگ " این مردم می نامد و برای کتابهای ناپاک ودست ساز همسفره گان اش دل می سوزاند !
ولی زهی خیال باطل !
این مردم ، به هر دلیل ، دیگر تمایلی به ایستادن پشت ویترین توسری خورده کتابفروشی ها را هم ندارند .
آنان هم که آگاه ترند " تولیدات آلوده فرهنگی " این رژیم را تحریم می کنند تا به سردمداران بفهمانند که هرگز " فرهنگ ناپاک " انسان ستیزشان را پذیرا نیستند.
این کار که دیگر از دستشان برمی آید !